۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

"دل کندن"، شرط آزادی است!

Posted on/at ۲:۳۷ by پریچهر

مطلبی که امروز می خوام تقدیم دوستان کنم از نوشته های بابک داد هست که چند وقتیه به خاطر آزادی قید زندگی آروم و امن و بی دغدغه و باثبات رو زده .

"دل کندن"، شرط آزادی است! بابک داد

گاهی مثل الان، بايد ظرف ١٠ دقيقه از دوستی عزيز و خانه ای امن و آرامشی هرچند موقتی، به سرعت "دل بکنيم!" و برويم. درست شبيه دل کندن از دنياست و حتی "ماکت کوچکی" از مردن ناگهانی و چشم بستن بر همه دلبستگی هاست! تمرين بدی هم نيست، بالاخره بايد وقتی که اصلا" منتظرش نيستی، از چيزهايی که داری،از کسانی که دوستشان داری،از احساساتی که به آنها نياز داری و حتی از خود اين دنيا و زندگيت دل بکنی! و چشم از دلبستگی های فراوانت برداری عصر روز جمعه خبردار شدم خط موبايلم لو رفته. سه چهارساعت قبل از مصاحبه با تفسيرخبر صدای آمريکا با اجرای سيامک دهقانپور بود که فهميدم تلفنم لو رفته و بالتبع جای ما هم رديابی شده است و خطر دستگيری نزديک شده.من آدم مذهبی نيستم، اما به سبک خودم بنده خدای خوب و بامرامی هستم: «که در اين نزديکی است، لایاين شب بوها، پای آن کاج بلند...» من عميقا" به کمکها و لطفهای اين خدای «ضد ولايت فقيه!» باور دارم. به لطفهايش به بندگان مخلص،به خدمتگزاران خلق، و به حق گويان و حق طلبان «باور» دارم. خدايی که انعکاس زيبايی اش نه در چهره جبارانه احمد خاتمی و جنتی، بلکه در نگاه آسمانی ندا آقاسلطان است. بگذريم. خدای من «شرکی بنام ولايت مطلقه فقيه» را قبول ندارد و گير بدجور شيادانی افتاده است! جمعه شب بعد از تعيين قرار مصاحبه با voa، فردی تلفن کرد و با عجله گفت:«آقاجون رديابی شدی،سريع فرار کن!» و بلافاصله قطع کرد.اين شخص تلفن جديدم را چطور پيدا کرده؟ اين تهديد بود يا هشدار دلسوزانه؟ دشمن بود يا دوستی ناشناس؟ اين شماره جديد، فقط دست سه نفر بود که مطمئن بودند! طرف حتی نگذاشت من حرفی بزنم،و فقط هشدارش را داد و قطع کرد! از پنجشنبه در خانه يک دوست قديمی مهمان بوديم و تازه از ملاقات «پدرام» برگشته بودم. يک دنيا بی رمق و خسته بودم. ديدم به ريسکش نمی ارزد! به خانواده گفتم «سريع بريم!» اين يعنی خطر در فاصله ١٠ دقيقه ای ماست! و «حضرات!» سر می رسند! پس «احتياط واجب» به قول علماء اين بود که زودتر برويم. با اينکه خانواده های ما تازه با همديگر صميمی شده بودند، اما بايد سريع می رفتيم و ناگهان «دل می کنديم!» اين شصت،هفتاد روزه، «دل کندن ناگهانی» بخشی از عادت ما شده است! گاهی مثل الان، بايد ظرف ١٠ دقيقه از دوستی عزيز و خانه ای امن و آرامشی هرچند موقتی، به سرعت «دل بکنيم!» و برويم. درست شبيه دل کندن از دنياست و حتی «ماکت کوچکی» از مردن ناگهانی و چشم بستن بر همه دلبستگی هاست! تمرين بدی هم نيست، بالاخره بايد وقتی که اصلا" منتظرش نيستی، از چيزهايی که داری،از کسانی که دوستشان داری،از احساساتی که به آنها نياز داری و حتی از خود اين دنيا و زندگيت دل بکنی! و چشم از دلبستگی های فراوانت برداری.هرجور دل کندنی، دل آدم را به درد می آورد، اما دل دردکشيده ات را بزرگ می کند. آزاده و بی دلبستگی و وسيع و غنی می شوی! حافظ بزرگ می گويد:«غلام همت آنم که زير چرخ کبود، ز هرچه رنگ تعلق پذيرد آزاد است!» ما هنوز به آن مراحل بالای دل کندن از هرچه رنگ تعلق دارد، نرسيده ايم! اما اعتراف می کنم از اينکه خانواده ام شب ٢٣خرداد از خانه کوچک ولی آراممان دل کندند، يا از اينکه پسرم بعد از ماهها به قول بچه ها «خرخونی» از کنکور دل کند و خانواده ام بارها و بارها از همه آنچه دوست داشته و دارند، بزرگوارانه دل کنده اند، به آنها رشک ميبرم. حتی بچه ها،خيلی بزرگ و غنی شده اند. ميزبان مهربانمان، دست به قرآن برد که از زير آن عبورمان دهد، لحظه ای چشمانش را بست و لای قرآن را باز کرد و استخاره ای گرفت. صفحه ای باز شد که ابروهايش را جهاند بالا! واقعا" متحير شد؛آياتی بود که معانی عجيبی داشت.درباره لحظه تصميم بزرگ «ابراهيم جوان» بود که وارد بتخانه شد و همه بتها را شکست،الا يک بت تا مردم،حقيقت را از او بشنوند،البته اگر بتواند سخنی بگويد...! و خدا به ابراهيم جوان وعده داد:«آسوده باش که ما حافظ و پشتيبان توئيم!» راستش با شنيدن اين نشانه ها، پشتم تير کشيد و خشکم زد. چشم دوستم که آدم اهل دلی هست،نمناک شد. «نشانه» اميدبخشی بود. آيا من (اين من ناچيز) قابل شده ام بتهايی را بشکنم؟ و آيا خدا پشتيبانم است؟ آيا ديگر جای نگرانی هست؟ به شوخی و جدی گفتم:«ولی مشکل اون بت بزرگه ها! از ما گفتن بود!» گفت:«خيالم راحت راحت شد. تقدير نيست که دستشان به تو برسد!» و سفارش کرد:«بعدا" سر فرصت به معناهای ضمنی اين آيه ها فکر کن!» خداحافظی کرديم و رفتيم. چرخی درشهر زديم و يک خط موبايل ديگر خريدم. اما «خط لو رفته» را روشن نگهداشتم، چون دو نفر قرار بود تلفن کنند. ساعت ١١ شب بود و ما مجددا" بی خانمان شده بوديم و فقط يک ساعت به شروع برنامه «تفسير خبر» باقی مانده بود.يادم آمد جای امنی در يک طرف ديگر شهر سراغ دارم که می توانيم امشب را در آنجا سر کنيم. شماره تلفن جديدم را برای تماس به سيامک دهقانپور ايميل کردم. نيم ساعت مانده به برنامه، شخصی به همان خط لورفته تلفن کرد. خيلی عصبی بود. گفت:« داريم ميايم خدمتتون. ديدی بالاخره گرفتيمت! نزديکتونيم! بلاهايی رو.... سر خودت و... مياريم! ديگه توی مشتمون هستی مادر...! امشب مهمون مايی!» گفتم:«آخه اون بزرگترات بهت ياد ندادن چه جوری بايد يه مهمون رو به بارگاه ولی فقيه دعوت کنی؟ اين چه جور دعوت کردنه بی ادب؟»مکالمه را قطع کردم و سيم کارت را شکستم! مصاحبه ام را کنار اتوبان کرج، مشرف به شهرک آپادانا انجام دادم. خيلی خسته بودم. اواخر مصاحبه از غيرت مردم شهرک آپادانا تمجيد کردم و از الله اکبری که شب قبل برای چهلمين روز شهادت «سهراب اعرابی» عزيز سر داده بودند. شهرک آپادانا از اتوبان پيدا بود. چند پنجره باز شد و چند خانواده، از آرامش خود «دل کندند» و فرياد زدند: «الله اکبر». ماندن بيشتر ريسک بود.راه افتاديم به سمت ديگر شهر و بدنبال جايی برای زندگی. زندگيی که هر لحظه اش،آماده ايم برای دستگيری،برای وداع و برای «دل کندن»! زندگی ما در طول اين هفتاد روز «کوچ سبز»، برای يک شب ديگر «تمديد» شد! و يک برگ ديگر،بر «سند انکار قدرت امنيتی» نظام افزوده شد!ما به دعای خير مردم و به لطف خدا اتکا کرده ايم و رسم «دل کندن» را در اين هفتاد روز کوچ سبزمان بارها تمرين کرده ايم. پس از من بپذيريد که اگر اهل «دل کندن» باشيد، به قول سهراب سپهری: «زندگی، رسم خوشايندی است!» و «مرگ پايان کبوتر نيست!» کافی است با تمرين روزانه «دل کندن» تلاش کنيم آزاده زندگی کنيم و به وقتش،آزاده بميريم.

فرصت نوشتن،روزنوشته های بابک داد http://www.babakdad.blogspot.com/

تماسBabakdad@hotmail.com

21 نظرات:

خان اموی گفت...

سلام دوست عزیز
هر کدام از ما می توانیم یک بابک داد باشیم.
باز هم به من سر بزن.

ایران من گفت...

در جریان اینکارهای بابک داد هستم

ایران من گفت...

در جریان اینکارهای بابک داد هستم

SAEED گفت...

سلام . مرسی که بهم سر زده بودی عزیزم . شرمنده کرده بودی . خود من هم تحت تاثیر این شعر قرار گرفتم . خیلی زیبا و ساده دردهای امروز مارو گفته . تو هم موفق باشی . بازم بهم سر بزن . خوشحالم میکنی

man گفت...

و بابك داد...هر روز با استرس ميرم تو وبلاگش...هر روز...اي بابا...
ما ها بايد به خاطر بابك داد ها هم نترسيم...

زهرا گفت...

سلام!
ببخشید به دلیل مختل بودن سیستم وبلاگم دیر به دیدن وبلاگت اومدم!
وبلاگ بابک داد رو می خونم و خوشحالم از اینکه هنوز به دست این جانیان عوضی نیوفتاده!
مرسی از اینکه بهم سر زدی:(

خاشاک گفت...

دوست عزیزم
مرسی که نظراتتو به من اعلام می کنی
می خواستم ازت خواهش کنم ضمن خووندن پست اطاق فکر توی بلاگ من ، یه سری به فروم بزنی و نظراتتو یا توی رای گیری یا در قالب یادداشت برام بفرستی.اگه به همه دوستان بگی که توی این فروم عضو شده و اعلام نظر کنن می تونیم به تدریج اطلاعات خوبی رو پخش کنیم.
مرسی

3تاره گفت...

س ل ا م ...

خوبی ؟

آره مایلم به منم خبر بده.( اگه یادت رفته، در مورد پست مشترک)

الآن نمی تونم پتتو بخونم. چون آپیدم و باید برم خبر بدم ولی فردا حتما میام و می خونم.

آپم. بهم سر بزن. قسمت "سبز نویس" رو کپی کردم ولی "خود نویس" یهو به ذهن خودم رسید.

زود بیا..

4 باغ گفت...

سلام
افتاديم به جمع كردن شعر هاي انقلابي. بعضي هاش هم يه مقدار تحريف لازم داره. D: .
ولي واقعا مسخرس كه تمام اين شعر ها رو مجاهدين خلق خوندن، در ستايش رهبر و شهيدان و اينا، اون وقت بهشون ننگ منافق مي زنن.
تاسف داره!

سعید1988 گفت...

سلام
آپـم با مطلبی درباره شنبه مقدس

ناشناس گفت...

سلام . بی مقدمه بگم من هم مثل خیلی از جوانان دیگر دوست دارم تفریح و شادی و بازی بکنم از وقتو انرژی و طراوتم استفاده بکنم . حتی اگر شده واسه شادی و شاد بودنم هزینه بکنم . اما با کدوم امکانات با کدوم درآمد ؟! وقتی من جوان در یک شهر200 هزار نفری زندگی می کنم و تنها پارک و سینمای شهرما تعطیله !! وقتی پرسیدم چرا تعطیله میگن مردم فرهنک استفاده از اونها را بلد نیستن و یا هزینه ایی واسه همچین جاهایی نمی کنن ! البته مردم حق دارند زیرا باید قبول کنیم که ما بیش از فرهنگ سازی و مسائل اجتماعی و حتی دین و مذهب و ترویج اسلام به سیاست توجه می کنیم !البته منظورم از ما یعنی دولتمردان است و همچنین نمی دونم چرا ولی فکر می کنم درآمد ما باید بیشتر می بود اما درآمدی که فعلا کسب می کنیم به اندازه بخور و نمیر است !! پس دیگه پولی نمی مونه که واسه شادی و تفریح و رفاه خود و خانواده هزینه بکنیم . اینها مقدمه ایی بود که بگم تنها گزینه برای سرگرمی ، تفریح یا شاید ما تلویزیون است که ای کاش اون هم نبود !! برنامه های ما همش نوجه ، روضه پخش مراسم مذهبی و سخنرانی و هر چند دقیقه اخبار تکراری و بعدشم تفسیر خبر ، تحلیل سیاسی و غیره
فیلم و سریالهاشون هم بدرد خودشون می خوره . احساسات آدم ها را درگیر می کنه . آدم را هیجانی می کنه . آدمر ا ناراحت و عصبی می کنه . و یه فیلم سرتاسر غم انگیز و هیجانی آخرش همه چیز با خوبی و خوشی تموم میشه .و موضوع و سوژه هاش هم معمولا تکراری است و معمولا ازدواج یا عشق!!! تنها دلم خوش به فوتبال بود اون هم آدم از دیدنش پشیمون میشه اما باز هم چاره ایی نداره عشق پرسولیس دیگه چیکار کنیم گرچه آدم از ورزش و فوتبال حالش بهم می خوره . تلویزیون و برنامه های اون ور آب هم که دیگه بدتر هیچ حرفی برای گفتن ندارن . بعد میگن چرا معتاد شدی !!
به روزم !

خاكستر گفت...

سلام عزيز
اين مطلب رو خونده بودم...
ممنون كه به من سر ميزني...
در مورد پست مشتركم : فعلا خبري نشده تازه قرار نيست فعلا تند تند پست بذاريم بايد آروم آروم پيش بريم اگه رسيد حتما خبرت ميكنم...

به اميد ازادي سبز...

Saeed گفت...

درود پر دردم نثار تو همدردم . قدم بر چشمانم نهاده بودی و اتاق تاریک و تنهاییم رو پر نور کرده بودی .
من در سبعیت این جانیان هیچ عجبی به خودم راه نمیدم . در عجبم از این جماعت خواب و این اجتماع خوابزده که دیگر چه جنایتی این جماعت را مصمم به سرنگونی این دژخیمان خواهد کرد ؟ باز به کلبه ام بیا و هروقت آمدی ای عزیز ، دریچه ای بیاور تا از آن به کوچه خوشبخت بنگرم . سپاس

خاكستر گفت...

پيرو اطلاعيه قبلي (پست مشترك1) ما جمعي از وبلاگ نوبسان سبز انديش تصميم داريم كه هر دو يا سه هفته يكبار يك پست را در يك روز خاص بطور مشترك قرار دهيم . اگر مايل به اين اقدام مي باشيد . به آدرس زير مراجعه نموده واگر موافق با موضوع ارائه شده مي باشيد آن را روز شنبه در وبلاگ خود قرار دهيد. مهم نيست كه چه مدت به روز باشد . هدف فقط هماهنگي همه ما با هم و تمرين همبستگي مي باشد . ضمنا پست هاي پيشنهادي شما دوست عزيز را هم مي توانيم به راي بگذاريم كه پست بعدي باشد . به دوستان سبز دیگرت هم خبر بده . ممنون
http://nasimekhordad.blogfa.com/post-195.aspx

مرگ بر ديكتاتور گفت...

سلام دوست عزيز،
شجاعت بابك داد را تحسين مي كنم.كاش ما هم مثل او رسم دل كندن را بلد بوديم!
مقالاتش را خيلي دوست دارم و هروقت دستم برسه حتما مي خوانم.
موفق باشيد و سبز انديش

خاشاک گفت...

پریچهر عزیزم
نظراتت دقیقا همون چیزیه که این سلسله نوشته ها دنبال می کنه.ازت ممنونم که اینقدر پیگیری.ما برای شروع کار به حدود هزار عضو نیاز داریم.من ازت میخوام ما رو کمک کنی به هر شکل که میشه.اگه می خوای پست رو تو بلاگت بذار یا آدرس فروم رو لینک کن یا هر طور که خودت صلاح میدونی .باید تعداد کسایی که عضو میشن تا 1000 تا برسه .
بازم ازت ممنونم

خاشاک گفت...

پریچهر عزیزم
یه نکته رو فراموش کردم.تو همون پست اتاق فکر یه دوستی دقیقا نظر مخالف شما رو داده و گفته فعلا بذارید پیروز بشیم بعد فکر می کنیم.دقیقا فلسفه وجودی فروم همینه که توش به جمع بندی برسیم .واسه همین ازشما و همه خوانندگان بلاگت می خوام که توش عضو بشید و بریم واسه شروع بحث.
مرسی

خاکستر گفت...

سلام
چرا پست مشترک رو نذاشتی؟؟؟؟؟

به امید ازادی سبز...

خاکستر گفت...

سلام
اون موقع هنوز مطلبی رو براش انتخاب نکرده بودیم...
ولی حالا همین مطلبی که در بلاگم هست رو گذاشتیم...اشکال نداره تا هماهنگی کامل یه مقدار زمان میبره...

به امید ازادی سبز...

sara گفت...

÷ست مشترک 2 را به روز کردیم...بپیوندید...هر چه سریع تر

ناشناس گفت...

سلام وخسته نباشید هر دو را لینک کردم یا علی