۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

نامه بردار عبدالله رمضان زاده به برادرش

Posted on/at ۴:۱۰ by پریچهر

اعتراف میکنم، تو نیز اعتراف کن!

برای برادرم دکتر عبداله رمضان زاده
(حبیب رمضان زاده)
اعتراف میکنم، در تابستان گرم 57، هنگامی که هفده ساله بودی و من 8ساله، تیم تو و دوستانت، تیم جوانان راه آهن، در مسابقات قهرمانی بسکتبال جوانان تهران که در ماه زیبای رمضان برگزارشد، تنها تیمی بود که در دور نهایی با زبان روزه شرکت می کرد و هنگام غروب، و در بین نیمه ی بازی با اذان دسته جمعی تان افطار می کردید. محمد، جلیل، فرهاد، جواد و نادر (هم تیمی هایت) و خسرو، محمد، محمود، میرجلال و ...، (تشویق کنندگانت)، به حتم آن روزها را به یاد دارند و من از همان روزها به ورزش بسکتبال روی آوردم.
اعتراف می کنم نخستین بار کتاب «داستان راستان» مرحوم مطهری ، «فاطمه فاطمه است» مرحوم شریعتی و نیز «ماهی سیاه کوچولو»ی مرحوم صمد بهرنگی را با یاری و راه نمایی تو خواندم.
اعتراف می کنم نخستین بار با تو نماز جمعه را به امامتِ مرحوم طالقانی به جا آوردم.
اعتراف می کنم زبان های انگلیسی و عربی را در خردسالی ام به من می آموختی و می گفتی آموختن زبان های دیگر، راز درک بهتر و بیش تر انسان ها و فرهنگ هاست.
اعتراف می کنم واژه ی «اصلاح گری» را در زمستان 59 و در کلاس های آموزش قرآن، در دهه ی محرم، نخستین بار از تو شنیدم. وقتی که با شیوه ای جذاب برای کودکان و نوجوانان محله، خواندن قرآن را آموزش می دادی. می گفتی: «ما چه کاره ایم؟» و به ما آموخته بودی که بگوییم: «ما اصلاح گریم» و با روش اصلاح، قواعد قرائتِ قرآن را آموزش می دادی.
راستی، بچه های ِ محل، یادتان می آید؟
اعتراف می کنم، هم راه توزمزمه کردن دعای کمیل را با صدای دل نشینِ آقای رستگاری، در مهدیه ی تهران تجربه نمودم.
اعتراف می کنم، که پاک نویس کردن دست نوشته های پایان نامه ی کارشناسی ارشد تو در رشته ی علوم سیاسی و معارف اسلامی در دانشگاه امام صادق با عنوان «خشونت، بازدارنده ی توسعه ی جوامع» در تابستان 67، هنگامی که آماده ی ورود به دانشگاه می شدم و نیز ترجمه ی قسمت هایی از پایان نامه ی دکتری ات در رشته ی علوم سیاسی دانشگاهِ لووَن بلژیک در سال 73، یکی از لذت بخش ترین کارهایم بوده است.
اعتراف می کنم و اطمینان دارم که هیچ گاه اندوه درونی و غبطه ات را هنگام شهادت همرزمان و دوستانت کریم کریم زاده، بهروز مردی، محمود کیانی، سید محمود موسوی، حسن بختو، ولی ملکی، صفر رحمتی، مهدی اسکندری، مهران غلام حسینی و سید قاسم ذبیحی فر از یاد نخواهم برد.
اعتراف می کنم که در اوج بیماری سختت، تلاشِ بی وقفه ات را، روزانه تا هجده ساعت کار مستمر، در خدمت به مردم شریف و مظلومِ کردستان شاهد بوده ام.
اعتراف می کنم که معلم من در سخت کوشی، علم و معرفت اندوزی، شجاعت و صراحت، کارآفرینی و خدمت به مردم تو بوده ای.
داستان اعتراف گالیله را تو بودی که برایم خواندی. همان داستانی که همه ی آنان که کمی فیزیک یا تاریخ علم خوانده اند، می دانند: او اعتراف کرد زمین ثابت است و خورشید و دیگر اختران به گرد آن می گردند، اما هنگامی که پای خود را بر زمین می فشرد، در دل زمزمه می کرد:«اما حقیقت این است که تو می گردی!» عبداله عزیز! تو نیز اعتراف کن! که پس از پنجاه روز دوری، دلمان برای دیدن روی زیبایت که حالا دیگر تکیده و شکسته شده است و شنیدن صدا و کلامت، هرچه که می خواهد باشد، سخت تنگ شده است.
تو همواره آموزگار من بوده ای و عزیز، مگر نه این است که باور داریم:
«ان العزة للهِ و لرسولهِ و للمومنین»
و عزتی که از جانب خداست، توسط بندگانش پای مال نتواند شد.
و به یقین تو نیز عبدالهی و از مومنان.

1 نظرات:

reza asadi گفت...

با سلام...

ببینید...
من به این نتیجه رسیدم در بلاگ
اسپات که قالب مهم نیست...

شما برو به بخش چیدمان
بخش صفحه...
میرید و یک صفحه سفید می بینید

روی یکی از خانه ها نوشته
اضافه کردن ابزار...
بعد شما یک لیست (پیوندها)
می تونید اضافه کنید...
به همین راحتی ...
قالب شما خوبه....همینطور فونتش