۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سهشنبه
۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه
با نام خدا
علیرغم اینکه می دانستند با تحریم مسابقه ای کوچک ، در زندگی کاری با تحریمی بزرگ، روبرو خواهند شد .ولی باز برسر این دو راهی ، تحریم را انتخاب کردند .
مسابقه ای که حتی اگر همه آثار شان از زیر تیغ ، جان سالم بدر میبرد، مخاطب آن به پنج هزار نفر هم نمی رسید .(آن هم قشر خاص نمایشگاه رو ).ولی اکنون حرف شان را، بگوش میلیون ها نفر رساندند.
زمان، زمان پاسخ به مردمی بود ،که در شکوفایی آنها سهیم بودند .زمان ،زمان بودن بود یا نبودن .
این بده بستان فی البداهه ،(بین مردم و هنرمند مردمی) ،چنان به دلها نشست ،که تبدیل به یک بدعت شد .بدعتی که باقی هنرمندان مردمی، اصناف دیگر را همراه کرد .
سینماگران ،چنان تصویری از خود،بجا گذاشتند .که این بار نه بر پرده نقرای ،بر جان مردم نشست . و پنجره دل تئاتری ها هم، بروی مردم گشوده شد . این همصدایی اهالی موسیقی ، به چنان آهنگی بدل شد ،که سالها مردم آن را زمزمه خواهند کرد .و حتی این روزها همصدایی ،گرافیست ها را می شنویم .که به انها میگوییم :به دلهای ما خوش آمدید .
آری ،کاریکاتوریست های ما مسابقه ای بزرگتر را انتخاب کردند .مسابقه ای که نه یک برنده ،که 176 برنده داشت .
و جایزه آن، تندیس طلایی آدمکی کارتونی بود ،که کتاب قطور تاریخ بدست داشت ،که در آن نام 176 کارتونیست حک شده بود .
ما وبلاگ نویسان ،به پاس قدر دانی از این هنرمندان ،این پست مشترک ،که برگ سبزی است به کارتونیست ها و همه هنرمندان مردمی کشور عزیزمان ایران، تقدیم میکنیم .
شما دوستان وبلاگ نویس هم،در صورت تمایل ،با درج این پست ،به خیل پست مشترکی ها بپیوندید.
۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سهشنبه
صف آرائی مردم و سپاه برای راهپیمائی روز قدس
Posted on/at ۷:۵۵ by پریچهر
جنازه چند بسیجی کشته شده در کردستان را می خواهند در روز قدس در تهران تشییع کنند
و از هم اکنون فرمانده کل سپاه پاسداران از کشته شدن بسیجی ها در تظاهرات سخن گفته است.
در جریان تظاهرات مردم معترض به کودتای انتخاباتی و آتش گشودن کودتاچی ها به روی آنها 178 نفر از بسیجیان پایگاه شهدای 15 خرداد با فرمان آتش مستقیم به روی مردم شرکت کردند. در همین حال تعدادی از آنها که البته رتبه هایی همردیف پاسدار داشته اند نیز برای سرکوب هموطنان کُرد به این مناطق فرستاده شده بودند. تعدادی از این افراد جمعی شرکت آبفای جنوب شرقی بودند. برای همین نیز نماینده وزیر نیرو برای تقدیر از نقش بسیجی ها در جریان انتخابات به فرمانده آنها جایزه داده است.
آنها که در تهران بودند در کشتار مردم، دستگیری ها، تیغ کشی ها، چماق کشی ها و قمه زنی ها به خدمت گرفته شدند.
از میان آنها که به کردستان اعزام شده بودند چند نفر در درگیری های مسلحانه کشته و شماری زخمی می شوند. جسد ها حدود ده روز پیش به تهران انتقال داده شد و در سردخانه میوه گوشت واقع در جاده شاه عبدالعظیم نرسیده به شهر ری نگهداری شد.
برای اعلام دلیل کشته شدن این افراد بحث های فراوانی انجام شد. ابتدا این نظر غالب بود که اگر کشته شدن آنها در کردستان را اعلام کنیم ضعف سپاه و بسیج را در منطقه نشان داده ایم. سرانجام نظر احمدی نژاد و بیت رهبری بصورت واحد اینگونه ابلاغ شد که کشته شدگان بعنوان کشته شدگان بدست مردم اعلام شوند. یعنی بگویند اینها همه بدست معترضین نتیجه انتخابات کشته شدند. درحالیکه آنها در درگیری های نظامی کشته شده بودند و ارتباطی به تظاهرات و اعتراضات مردم نداشت.
گفته می شود که نارضایتی بسیار بالایی در سطح بسیج گسترش یافته است. من از (نام و موقعیت منبع خبر) پرسیدم که چرا زودتر خبر کشته شدن این افراد را اعلام نکردند؟ او گفت که در این مدت سرگرم خاموش کردن اعتراضات بسیجی ها و خانواده های آنها بودند. امروز سردار جعفری اعلام کرد که بسیج 20 کشته داشته است. البته او نگفت که این کشته ها مربوط به درگیری های نظامی در منطقه بوده است و نه درگیری با مردم بی سلاح و معترض به نتیجه انتخابات.
در روزهای آینده قرار است این اجساد را مانند اجساد قربانیان جنگ با عراق نمایش دهند و به مردم وانمود کنند که اینها نتیجه کار موسوی و خاتمی و هاشمی است. این نمایش با هدف خاموش کردن موج نارضائی در بسیج و کاشتن تخم کینه و انتقام در بسیج و سپاه علیه این سه شخصیت است، زیرا مردمی که هولناک ترین صحنه های سرکوب را در خیابان ها دیده اند، از کشته شدن این افراد ناراضی نیستند.
منبع خبر می گفت شاید جنازه ها را در روز قدس بخواهند تشییع کنند تا نماز جمعه هاشمی رفسنجانی را هم به نفع خود مصادره کنند و با به خیابان آوردن بسیج مردم را هم بترسانند تا در باره انتخابات شعاری ندهند.
منبع: پیک نت
مظلوم نمایی های این
حکومت مردم فریب رو
باور نکنید.
۱۳۸۸ شهریور ۷, شنبه
پست مشترک(2)
Posted on/at ۱۳:۱۷ by پریچهر
دومین پست مشترک خود را در فضایی ارام اغاز میکنیم .
پيرو اطلاعیه قبلي (پست مشترك1) ما جمعي از وبلاگ نوبسان
سبز انديش تصميم داريم كه هر دو هفته يكبار ، پستی را در يك روز
بطور مشترك قرار دهيم .
اگر تمايل به اين اقدام داريد،این پست را در وبلاگ خود قرار دهيد.
مهم نيست كه چه مدت به روز باشد .
هدف فقط هماهنگي همه ما با هم و تمرين کار گروهی است .
ضمنا پست هاي پيشنهادي شما دوست عزيز را هم میشود به راي گذاشت
تا در صورت انتخاب ، پست بعدي باشد .
به دوستان سبز دیگرتان هم خبر دهید .
ممنون
۱۳۸۸ شهریور ۳, سهشنبه
"دل کندن"، شرط آزادی است!
Posted on/at ۲:۳۷ by پریچهر
"دل کندن"، شرط آزادی است! بابک داد
گاهی مثل الان، بايد ظرف ١٠ دقيقه از دوستی عزيز و خانه ای امن و آرامشی هرچند موقتی، به سرعت "دل بکنيم!" و برويم. درست شبيه دل کندن از دنياست و حتی "ماکت کوچکی" از مردن ناگهانی و چشم بستن بر همه دلبستگی هاست! تمرين بدی هم نيست، بالاخره بايد وقتی که اصلا" منتظرش نيستی، از چيزهايی که داری،از کسانی که دوستشان داری،از احساساتی که به آنها نياز داری و حتی از خود اين دنيا و زندگيت دل بکنی! و چشم از دلبستگی های فراوانت برداری عصر روز جمعه خبردار شدم خط موبايلم لو رفته. سه چهارساعت قبل از مصاحبه با تفسيرخبر صدای آمريکا با اجرای سيامک دهقانپور بود که فهميدم تلفنم لو رفته و بالتبع جای ما هم رديابی شده است و خطر دستگيری نزديک شده.من آدم مذهبی نيستم، اما به سبک خودم بنده خدای خوب و بامرامی هستم: «که در اين نزديکی است، لایاين شب بوها، پای آن کاج بلند...» من عميقا" به کمکها و لطفهای اين خدای «ضد ولايت فقيه!» باور دارم. به لطفهايش به بندگان مخلص،به خدمتگزاران خلق، و به حق گويان و حق طلبان «باور» دارم. خدايی که انعکاس زيبايی اش نه در چهره جبارانه احمد خاتمی و جنتی، بلکه در نگاه آسمانی ندا آقاسلطان است. بگذريم. خدای من «شرکی بنام ولايت مطلقه فقيه» را قبول ندارد و گير بدجور شيادانی افتاده است! جمعه شب بعد از تعيين قرار مصاحبه با voa، فردی تلفن کرد و با عجله گفت:«آقاجون رديابی شدی،سريع فرار کن!» و بلافاصله قطع کرد.اين شخص تلفن جديدم را چطور پيدا کرده؟ اين تهديد بود يا هشدار دلسوزانه؟ دشمن بود يا دوستی ناشناس؟ اين شماره جديد، فقط دست سه نفر بود که مطمئن بودند! طرف حتی نگذاشت من حرفی بزنم،و فقط هشدارش را داد و قطع کرد! از پنجشنبه در خانه يک دوست قديمی مهمان بوديم و تازه از ملاقات «پدرام» برگشته بودم. يک دنيا بی رمق و خسته بودم. ديدم به ريسکش نمی ارزد! به خانواده گفتم «سريع بريم!» اين يعنی خطر در فاصله ١٠ دقيقه ای ماست! و «حضرات!» سر می رسند! پس «احتياط واجب» به قول علماء اين بود که زودتر برويم. با اينکه خانواده های ما تازه با همديگر صميمی شده بودند، اما بايد سريع می رفتيم و ناگهان «دل می کنديم!» اين شصت،هفتاد روزه، «دل کندن ناگهانی» بخشی از عادت ما شده است! گاهی مثل الان، بايد ظرف ١٠ دقيقه از دوستی عزيز و خانه ای امن و آرامشی هرچند موقتی، به سرعت «دل بکنيم!» و برويم. درست شبيه دل کندن از دنياست و حتی «ماکت کوچکی» از مردن ناگهانی و چشم بستن بر همه دلبستگی هاست! تمرين بدی هم نيست، بالاخره بايد وقتی که اصلا" منتظرش نيستی، از چيزهايی که داری،از کسانی که دوستشان داری،از احساساتی که به آنها نياز داری و حتی از خود اين دنيا و زندگيت دل بکنی! و چشم از دلبستگی های فراوانت برداری.هرجور دل کندنی، دل آدم را به درد می آورد، اما دل دردکشيده ات را بزرگ می کند. آزاده و بی دلبستگی و وسيع و غنی می شوی! حافظ بزرگ می گويد:«غلام همت آنم که زير چرخ کبود، ز هرچه رنگ تعلق پذيرد آزاد است!» ما هنوز به آن مراحل بالای دل کندن از هرچه رنگ تعلق دارد، نرسيده ايم! اما اعتراف می کنم از اينکه خانواده ام شب ٢٣خرداد از خانه کوچک ولی آراممان دل کندند، يا از اينکه پسرم بعد از ماهها به قول بچه ها «خرخونی» از کنکور دل کند و خانواده ام بارها و بارها از همه آنچه دوست داشته و دارند، بزرگوارانه دل کنده اند، به آنها رشک ميبرم. حتی بچه ها،خيلی بزرگ و غنی شده اند. ميزبان مهربانمان، دست به قرآن برد که از زير آن عبورمان دهد، لحظه ای چشمانش را بست و لای قرآن را باز کرد و استخاره ای گرفت. صفحه ای باز شد که ابروهايش را جهاند بالا! واقعا" متحير شد؛آياتی بود که معانی عجيبی داشت.درباره لحظه تصميم بزرگ «ابراهيم جوان» بود که وارد بتخانه شد و همه بتها را شکست،الا يک بت تا مردم،حقيقت را از او بشنوند،البته اگر بتواند سخنی بگويد...! و خدا به ابراهيم جوان وعده داد:«آسوده باش که ما حافظ و پشتيبان توئيم!» راستش با شنيدن اين نشانه ها، پشتم تير کشيد و خشکم زد. چشم دوستم که آدم اهل دلی هست،نمناک شد. «نشانه» اميدبخشی بود. آيا من (اين من ناچيز) قابل شده ام بتهايی را بشکنم؟ و آيا خدا پشتيبانم است؟ آيا ديگر جای نگرانی هست؟ به شوخی و جدی گفتم:«ولی مشکل اون بت بزرگه ها! از ما گفتن بود!» گفت:«خيالم راحت راحت شد. تقدير نيست که دستشان به تو برسد!» و سفارش کرد:«بعدا" سر فرصت به معناهای ضمنی اين آيه ها فکر کن!» خداحافظی کرديم و رفتيم. چرخی درشهر زديم و يک خط موبايل ديگر خريدم. اما «خط لو رفته» را روشن نگهداشتم، چون دو نفر قرار بود تلفن کنند. ساعت ١١ شب بود و ما مجددا" بی خانمان شده بوديم و فقط يک ساعت به شروع برنامه «تفسير خبر» باقی مانده بود.يادم آمد جای امنی در يک طرف ديگر شهر سراغ دارم که می توانيم امشب را در آنجا سر کنيم. شماره تلفن جديدم را برای تماس به سيامک دهقانپور ايميل کردم. نيم ساعت مانده به برنامه، شخصی به همان خط لورفته تلفن کرد. خيلی عصبی بود. گفت:« داريم ميايم خدمتتون. ديدی بالاخره گرفتيمت! نزديکتونيم! بلاهايی رو.... سر خودت و... مياريم! ديگه توی مشتمون هستی مادر...! امشب مهمون مايی!» گفتم:«آخه اون بزرگترات بهت ياد ندادن چه جوری بايد يه مهمون رو به بارگاه ولی فقيه دعوت کنی؟ اين چه جور دعوت کردنه بی ادب؟»مکالمه را قطع کردم و سيم کارت را شکستم! مصاحبه ام را کنار اتوبان کرج، مشرف به شهرک آپادانا انجام دادم. خيلی خسته بودم. اواخر مصاحبه از غيرت مردم شهرک آپادانا تمجيد کردم و از الله اکبری که شب قبل برای چهلمين روز شهادت «سهراب اعرابی» عزيز سر داده بودند. شهرک آپادانا از اتوبان پيدا بود. چند پنجره باز شد و چند خانواده، از آرامش خود «دل کندند» و فرياد زدند: «الله اکبر». ماندن بيشتر ريسک بود.راه افتاديم به سمت ديگر شهر و بدنبال جايی برای زندگی. زندگيی که هر لحظه اش،آماده ايم برای دستگيری،برای وداع و برای «دل کندن»! زندگی ما در طول اين هفتاد روز «کوچ سبز»، برای يک شب ديگر «تمديد» شد! و يک برگ ديگر،بر «سند انکار قدرت امنيتی» نظام افزوده شد!ما به دعای خير مردم و به لطف خدا اتکا کرده ايم و رسم «دل کندن» را در اين هفتاد روز کوچ سبزمان بارها تمرين کرده ايم. پس از من بپذيريد که اگر اهل «دل کندن» باشيد، به قول سهراب سپهری: «زندگی، رسم خوشايندی است!» و «مرگ پايان کبوتر نيست!» کافی است با تمرين روزانه «دل کندن» تلاش کنيم آزاده زندگی کنيم و به وقتش،آزاده بميريم.
فرصت نوشتن،روزنوشته های بابک داد http://www.babakdad.blogspot.com/
تماسBabakdad@hotmail.com
۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه
احمدی نژاد دکتر لنکرانی را هلو دانست!!!!!!!!
Posted on/at ۳:۲۵ by پریچهر
با اینکه خودم با گوش های خودم شنیدم که گفت دکتر لنکرانی مثله هلو هست بازم باورم نشده بود که این حرف رو از کسی که عنوان رئیس جمهور یک کشور رو یدک میکشه شنیدم تا اینکه در وبلاگ یکی از دوستان دیدم که نوشته ا.ن گفته لنکرانی مثله هلوه و بعدشم در گویا نیوز دیدم که نوشته احمدی نژاد دکتر لنکرانی را هلو دانست پس باور کردم که واقعا این حرفا رو شنیدم و نه اشتباه کردم و نه خواب دیدم.
حالا چرا ا.ن دکتر رو هلو دونسته؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
شاید چشماش یا شایدم گیرنده های بیناییش در مغزش مشکل پیدا کردن که این همه مشکل بینایی پیدا کرده و مشکلات رو نمی بینه و یا وقتی به کسی نگاه می کنه اونو شبیه میوه می بینه
شایدم مثله فیلم جویندگان طلای چارلی چاپلین که طرف اونقدر گرسنه بود که طرف مقابل رو یه مرغ چاقو چله می دید ا.ن هم وقتی دکترو می دیده اونقدر گرسنه بوده که تصور کرده دکتر هلوه
با این اوضاع بعید نیست فردا پس فردا از زبان ا.ن القاب میوه ای رو برای دیگر وزاری بر کنار شده بشنویم مثلا ممکنه بیاد بگه محسنی اژه ای شلغمه
دولت نهم دولت میوه و سفی جات و کلا محصولات کشاورزی بوده بی خود نبود که مردم می گفتن دولت سیب زمینی نمی خوایم مردم یه چیزی می دونند که یه چیزی میگن دیگه
دولت دهم هم همین طور خواهد بود و لقب دولت برگ چغندر را به خود اختصاص خواهد داد
دایره المعارف هلویی
کاربرد هلو و سیب زمینی و برگ چغندر و... در مکان های مختلف
در مغازه میوه فروشی:
آقا لنکرانی کلیویی چند؟ ببخشید آقا یه کیلو لنکرانی می خواستم
آقا 2 کیلو هم دولت نهم می خواستم
آقا مگه من اینجا دولت دهمم که اصلا به حرفم توجه نمی کنی همش مشتری های دیگه رو راه میندازی
در ادارت:
فلانی هلو شد
رئیسم تو این اداره دولت دهمه
در مهمانی:
کسی داره پشت سر کسی که ازش خوشش نمیاد حرف می زنه
ایشششششششششششش نگو فلانی مثله هلوه حالم به هم می خوره ازش
وقتی کسی از کسی خوشش اومده:
وای چقد لنکرانی جیگر می خوام بخورمت
پی نوشت:
توجه داشته باشید که در این دولت واژه هلو می تواند مترادف واژه های زیر باشد
لنکرانی، برکناری، بیزاری
و واژه سیب زمینی مترادف دولت نهم
و واژه برگ چغندر مترادف دولت دهم است.
فعلا از این قسمت حرفاش میگذرم که گفت در 50 نفر از 313 یار امام زمان (عج) زن هستند تازه با این وجود بعضی از زنان معترض هستند چرا 50 تا؟که امام جمعه مشهد یکی از حامیانش در جوابش گفته شایعه اطراف امام زمان(عج) زیاده اما در همه روایات پیرامون این موضوع اومده که این 313 نفر همه مرد هستن و باید در این زمینه به علما مراجعه کرد.
۱۳۸۸ مرداد ۲۹, پنجشنبه
کروبی در جوابيه ای برای جام جم
Posted on/at ۱۱:۰۴ by پریچهر
کروبی در جوابيه ای برای جام جم پيرو درج مطلبی از سوی آقای شاهمردای از اين روزنامه خواسته است اين جوابيه را منتشر نمايد، متن کامل جوابيه به اين شرح است:
با سلام و احترام
نامه ای را خطاب به اينجانب در روزنامه جام جم مورخ ۲۸/ ۵/ ۸۸ نوشته ايد و گله مند بوديد از آنچه که من برای روشن شدن افکار عمومی درباره ماجرای ترانه موسوی بيان کردم . البته جای خوشحالی است که شما اصل گفت و گوی خودتان با بنده را تکذيب نکرديد ولی معتقد بوديد که بنده آنچه که شما به من گفته ايد و به قول خودتان تنها قفل سکوتتان را درباره ماجرای ترانه موسوی در حضور بنده شکسته ايد به صورت کامل منتقل نکرده ام . اما لازم است که در اين مورد چند نکته را به شما عرض کنم :
۱- آقای شاهمردای برادر عزيزم ، نمی دانم که آيا شما تحت فشار ناچار به نگارش چنين نامه ای به من شده ايد که تيتری بر آن برگزيده شود که از اظهارات و عملکرد بنده متاسف شده ايد يا خير ؟ ولی وقتی که نامه شما را خواندم خوشحال شدم از اينکه شما نيز اصل موضوع را تاييد کرديد و تنها انتقاد داشتيد به اينکه چرا بنده امانت دار نبوده ام و مطالبی را که شما نزد من بازگو کرده ايد ، منتقل کرده ام . چنين است که من بر آن شدم به نامه شما پاسخ دهم تا شما نيز مطمئن شويد چرامهدی کروبی اين سرباز کوچک نظام هيچ گاه نمی تواند در برابر تضييع حقوق مردم سکوت پيشه کند ، به خصوص آنهم در زمانی که عده ای بر آنند تا جنايات وحشتناکی را که روی داده است کتمان کرده و يا به گردن ديگری بياندازنند .
۲- هنگامی که بنده به شما تلفن زدم و درخواست کردم تا ملاقاتی با شما داشته باشم برای اين بود که آنچه از زبان فرد ديگری که البته شما ايشان را می شناسيد و مورد اعتمادمان هست شنيده ام را با شما مطرح کنم .پس اگر به خاطر داشته باشيد همان موقع که درباره اين ماجرا سوال کردم به شما عرض کردم که چه کسی اين موضوع را به نقل از شما به بنده گفته است و شما نيز خوب می دانيد که ايشان منبع موثقی هستند . در اين راستا لازم به توضيح است که بنده از اصل موضوع خبر داشتم و تنها برای توضيحات بيشتر خواستم تا ماجرا را از شما جويا شوم و در حقيقت مطلب تازه ای از جانب شما به من در اين باره گفته نشد که شما اکنون از من گله کرده ايد که چرا آنچه شما گفته ايد نگفته ام و اظهار داشته ايد که ناباورانه تاسف خورده ايد از مطالبی که مطرح شده است .
۳- از سوی ديگر شما بهتر می دانيد که بنده قصد افشاگری درباره جزئيات ماجرای ترانه موسوی را نداشتم و نمی خواستم که اين موضوع را فعلا رسانه ای کنم و در مطبوعات منتشر کنم ؛ ولی متاسفم از اينکه برخی از مسئولان کشور و ائمه جمعه و روزنامه های به اصطلاح اصولگرا از هر تريبونی برای هتاکی به بنده استفاده کردند و بی آنکه تمايلی برای بررسی آنچه که بنده مطرح کردم داشته باشند انگشت اتهام را به سمت اينجانب نشانه رفته و خواستار مجازات بنده شدند . لذا شاهد آن بودم که جمعی در نماز جمعه و برخی مطبوعات با وقاحت سعی بر آن داشتند تا جناياتی را که در حق مردم به علت اعتراض به نتيجه انتخاباتی روی داده است کتمان کنند . چنين بود که من تصميم گرفتم در پاسخ به زياده گويی هايی آنان طی مصاحبه ای مسائلی از جمله ماجرای ترانه موسوی را برملا کنم تا اين بزرگواران بدانند که مهدی کروبی هيچ گاه بدون سند و مدرک حرف نمی زند . ولی اگر شما دقيقا مطلبی را که منتشر شده مطالعه کرده باشيد متوجه خواهيد شد که هيچ کجای مطلب نامی از شما و آن بزرگواری که اين مطالب را به از نقل از شما به بنده منتقل کرده است برده نشده است و لازم به ذکر است که حتی نزديکان بنده نيز از نام و نشانی گويندگان اين خبر مطلع نبودند . حتی من در اين مصاحبه هر جايی که لازم بود تا نام کسی را ببرم برای اينکه نام شما تداعی نشود از بيان آن خودداری کردم ولی اينک شما با نگارش اين نامه سبب خير شديد تا من بتوانم نام ايشان را بيان کنم . وقتی که شما با بنده صحبت می کرديد فرموديد که داماد جناب آقای حجت السلام والمسلمين حسينی هستيد ، در همان زمان بنده در اين فکر بودم که چه کسی تلفن و آدرس منزل شما را به نيروهای امنتيی و انتظامی داده است و از کجا آنها می دانند که خانواده شما عروسی در کانادا به نام ترانه موسوی دارد ، چرا که می دانستم شما خانواده ای داريد که از چهره های علمی هستند و در محافل سياست نيز وارد نمی شوند ولی هنگامی که گفتيد داماد جناب آقای حسينی هستيد من متوجه موضوع شدم ودر همان جا به شما گفتم که حلقه مفقود شده را پيدا کردم ، چرا که من می دانستم جناب آقای طائب نيز داماد آقای حسينی است و به شما گفتم که باجناق آقای طائب هستيد که تاييد کرديد . لذا متوجه شدم که آقای طائب يکی از طراحان اصلی نمايش خودساخته ترانه موسوی است . شما بهتر می دانيد که باجناق گرامی شما جناب آقای طائب که وارد اين معرکه شده است در گذشته نيز سوابق و تجربياتی از اين قبيل در وزارت اطلاعات داشته اند ، چرا که رييس دولت وقت به خاطر همين رفتار وعملکردش بود که ايشان را از وزارت اطلاعات اخراج کرد .
۴- آقای شاهمردای بردار عزيز من ، ما نمی توانيم جنايتی که در حق اين مردم شده است را ناديده بگيريم و اين خواست پروردگار بوده که اين جنايات برملا شود تا عاملان ان مجازات گردند . شما که بايد بهتر از هر کسی بدانيد چه قضايايی رخ داده است . همين هفته ای که گذشت به ديدار سه خانواده ای رفتم که در اين حوادث اخير آسيب ديده اند . خانواده ای پسرشان کشته شده است و بنده از وضعيتی که بر آنها گذشته است بسيار متاسف شدم . به ديدار خانواده ای رفتم که زن جوانی در منزل داشتند که در اين حوادث اخير به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته است که هنوز آثار کبودی بر صورت اين زن پس از گذشت ۶۰ روز از اين حوادث نمايان بود و دست اين زن نيز از چند ناحيه دچار شکستگی شده است و به گردنش آويزان است. همچنين به ديدار خانواده ای از سادات رفتم که جوان آنها در تخت بيماری افتاده بود که شکمش را سوراخ کرده و از اين طريق به او غذا می دادند و يک چشمش را نيز تخليه کرده اند و نابينا شده است و چشم ديگرش نيز در معرض نابينايی قرار دارد . اين جوان سرش پر از ساچمه است و چندين بار مورد جراحی قرار گرفته و مجددا نيز بايد جراحی شود. وقتی اين خانواده ها شرح می دادند که چگونه مورد آزاد و اذيت قرار گرفته اند من متاسف شدم از اينکه اين اتفاقات تحت لوای نظام جمهوری اسلامی روی داده است . به نظر شما با ديدن اين جنايات کسی می تواند سکوت کند ؟ برادر عزيزمن ما نمی توانيم به بهانه حفظ نظام حقايق را کتمان کنيم چرا که تاريخ بالاخره حقيقت را آشکار خواهد کرد . البته اين را نيز می گويم که اکنون بنده برای جمع آوری رای جهت حضور در انتخابات رياست جمهوری و يا گرفتن پست و مقامی به دنبال پيگيری حقوق مردم نيستم بلکه به عنوان فرزند انقلاب و سرباز کوچک اين نظام قصد آن دارم تا از حقوق مردم دفاع کرده و به آنها بگويم که آنچه از سوی عده ای از عوامل خودسر و مسئولان بی تدبير صورت می گيرد به کل نظام تعميم نمی يابد
مهدی کروبی ٢٨/٥/٨٨
احمدی نژاد می خواهد امشب به سوالات مردم در سیما پاسخ بگوید!
Posted on/at ۵:۱۲ by پریچهر
رای ما کو؟
رئیس دولت کودتا می خواهد مستقیم با مردم صحبت کند! یعنی مردم بیایند روی خط تلفن سیمای دروغگوی جمهوری اسلامی و از دروغگوی بزرگ سئوال کنند. نه درباره بازداشتی ها، نه درباره تجاوزاتی که در زندان ها صورت گرفته، نه در باره نقش خود وی در طراحی و اجرای کودتا، نه در باره محصول کار سردار محصولی، نه درباره دلیل ندادن مجوز راهپیمائی سکوت به مردم از میدان امام حسین تا میدان آزادی، نه درباره تیراندازی به مردم، نه در باره هویت لباس شخصی ها و رابطه آنها با خود وی، نه درباره ترور دکتر سامی و ترور عبدالرحمان قاسملو، نه درباره گرانی و بیکاری و.... خیر، این مسائل جزئی است، ایشان می خواهد در باره اتم از ایشان سئوال کنند و درباره ترکیب زنانه کابینه اش. زنانی که یکی از آنها همسر حسین شریعتمداری است و دیگری مسئول بسیج دختران مدارس و سومی که هنوز نامش اعلام نشده نیز در همین ردیف ها. مصباح یزدی زیر چادر. در اعتراض به این نمایش، حالا که اجازه راهپیمائی نمی دهد، چاره ای جز این می ماند که مردم روی بام ها فریاد بکشند: الله اکبر؟
پنجشنبه شب، یعنی امشب، قرار است رئیس دولت کودتا گفتگوی تلویزیونی داشته باشد و مردم مستقیم با او تماس گرفته و سئوالاتشان را مطرح کنند. البته نه از آن سئوالاتی که دو ماه و اندی است که میلیون ها ایرانی در تهران و دیگر شهرهای ایران می کنند و کسی جواب نمی دهد. همان سئوال معروف را می گوئیم: رای ما کو؟
احمدی نژاد که مستقیما در کودتای 22 خرداد نقش آفرین بوده و طراح یورش به فعالان سیاسی و کمک گیری از برادران سپاه برای بازجوئی سفید و اعتراف گیری است، مدعی 24 میلیون رای است. اگر یک دهم این ادعا هم درست بود، او در تهران یک تظاهرات حمایتی از خودش راه انداخته بود. همچنان که بعد از اعلام نتیجه کودتائی انتخابات برای چنین نمایشی خیز برداشت و ابتدا خواست در مصلی تهران عده ای را جمع کند. به او خبر دادند که مصلی بزرگ است و یک گوشه آن هم با طرفداران لباس شخصی جنابعالی پر نمی شود. صاحب رکورد دروغ در ایران، یعنی احمدی نژاد میدان ولیعصر را برای این نمایش انتخاب کرد و به گفته همه ناظران و شاهدان، علیرغم همه تدابیر و تدارکات، کمتر از حدود 50 هزار نفر از بسیجی ها و لباس شخصی ها در میدان ولیعصر جمع شدند. همان اجتماعی را می گوئیم که احمدی نژاد در آن مخالفان 3 میلیونی خود در تهران را خس و خاشاک نام داد!
فریاد الله اکبر بر پشت بامها
حالا این رئیس دولت می خواهد مستقیم با مردم صحبت کند. یعنی مردم بیایند روی خط سیمای دروغگوی جمهوری اسلامی و از دروغگوی بزرگ سئوال کنند. نه درباره بازداشتی ها، نه درباره تجاوزاتی که در زندان ها صورت گرفته، نه در باره نقش خود وی در طراحی و اجرای این کودتا، نه در باره محصول کار سردار محصولی، نه درباره دلیل ندادن مجوز راهپیمائی سکوت از میدان امام حسین تا میدان آزادی، نه درباره تیراندازی به مردم، نه در باره هویت لباس شخصی ها و رابطه اش با خود وی، نه درباره ترور دکتر سامی و ترور عبدالرحمان قاسملو، نه درباره گرانی و بیکاری و.... خیر، این مسائل جزئی است، در باره اتم باید از ایشان سئوال کنند و ترکیب زنانه کابینه اش. زنانی که یکی از آنها همسر حسین شریعتمداری است و دیگری مسئول بسیج دختران مدارس و سومی که هنوز نامش اعلام نشده نیز در همین ردیف ها. به جای این که حسین شریعتمداری را به کابینه بیآورد، خانم دستجردی همسر ایشان را به کابینه می خواهد بیآورد تا شریعتمداری خط به کابینه بدهد و اعضای کابینه را کنترل امنیتی کند!
رئیس دولت کودتا امشب می آید به تلویزیون برای پاسخ ندادن به آن سئوالاتی که در بالا نوشتیم. برای دهن کجی به این نمایش تلویزیونی، قرار است همزمان با شوی جدید احمدی نژاد در تلویزیون مردم روی بام رفته و با فریاد "الله اکبر" بگویند که مردم روی بام اند، نه پای تلویزیون و سخنان کودتاچی!
۱۳۸۸ مرداد ۲۷, سهشنبه
رد پیشنهاد وزارت و تاکید بر بیماری احمدینژاد
Posted on/at ۱:۲۶ by پریچهر
رد پیشنهاد وزارت و تاکید بر بیماری احمدینژاد
یک چهرهی دانشگاهی اصولگرا ضمن رد پیشنهاد احمدینژاد برای حضور در کابینهی دهم، رئیس دولت کودتا را یک بیمار توصیف کرد و به او پیغام داد که برای درمان خود به دکتر مراجعه کند.
به گزارش موج سبز آزادی، این استاد سرشناس روانشناسی که سابقهی ریاست یکی از دانشگاههای مهم تهران را در کارنامهی خود دارد، به گروهی از استادان دانشگاه خبر داده که در پاسخ به فرستادهی رئیس دولت گفته است: ایشان به لحاظ تخصص من بیمار است و باید برای درمان خود به دکتر مراجعه کند!
این گزارش حاکی است، استاد دانشگاه مزبور پیشنهاد حضور در کابینه را نیز رد کرده و حضور در سازمان مربوط به حوزه تخصصی خود را بر حضور در دولت دهم ترجیح داده است.
در مورد مهندس برایم جالب بود ! نفسی که نمی رسید . دهانی که خشک شده بود . چشمانی که رو به سوی شخص ثالث و یا رو به دوربین متمرکز می شد . ( اینها همه خشمی بود که بر علیه فرد مقابل درون مهندس نهفته بود و سعی در کنترلش داشت ، خشمی که فرو خورده شده بود ! و برای کنترلش به چشمانی خیره نمی شد که از آنها گله مند بود ) ! این یکی از اصول غلبه بر فرد مقابل است ! ( مکانیزم دفاعی والایش یا تصعید را با این رفتارش به کار برد ... یعنی به جای تخریب و پرخاش به متانت روی آورد ) و لحن طنز ! ( شوخی یکی از مطلوب ترین مکانیزم های دفاعی است که در گروه مکانیزم های پخته و کامل جای دارد ) .
در مورد دکتر برایم جالب بود ! بینی ای که می خارید . اهانت هایی که بر علیه دیگران چه درست و چه غلط زده می شد . تهدیدات کودکانه ای که با لحنی کودکانه صورت می گرفت ! اینها همه فرافکنی بودند ! ( فرافکنی یکی از مکانیزم های دفاعی رایج در بین افراد است ) . لبخند زدن یکی از روش های فرو خوردن خشم و پنهان سازی اضطراب است !! آن هم لبخندی مایل به پوزخند ... وقتی کسی رو به باخت باشد لبخند می زند ... لبخند داریم تا لبخند ... این لبخند ، پوزخند بود ... اما پوزخند باخت بود بر علیه خود شخص !! ( یعنی من به خودم پوزخند می زنم ولی در واقع این پوزخندم رو به سوی توست ... طوری که همگان فکر کنند به تو پوزخند می زنم ) . وقتی گفته شد " ما اعتبارمان در سطح بین الملل از بین رفته و با هیچ کدام از کشورهای منطقه ارتباط نداریم " دکتر گفت : در طول چهار سال شصت دولت به این کشور وارد شده که این در طول تاریخ سی ساله بی سابقه بوده !!! ( این هم یعنی آرمانی سازی که باز هم جزو مکانیزم های دفاعی خود شیفتگی جای دارد ) .
در مورد مهندس برایم جالب بود ! وقتی به همسرشان اهانت شد نشان داد که چقدر به همسرشان علاقه مندند ... چون تا بدان هنگام دستی را تکان نداده و به فرد مقابل ننگریسته بود ... اما با تحکمی که نشان از علاقه ی ایشان و همچنین غرورشان داشت جواب محکم خود را داد !
در مورد دکتر برایم جالب ترین بود ! که برای نجات از باخت به حمله پرداخت . هر یازده تن را در زمین فوتبال همچون موشکی به حمله وا داشت ! حتی دروازه بانش را ! و آن دروازه بان همان دو حمله ی ایشان بین سخنان مهندس بود ! حمله به چند نفری که غایب بودند به دلیل اینکه از فرد مقابل حمایت می کنند پس او هم مثل آنهاست و باید به فرد مقابل حمله کرد ( مکانیزم دفاعی جا به جایی ... متاسفانه مکانیزم نوروتیک است ) و در نهایت تکرار این جمله در هر بار شروع بود " آقای مهندس من به شما علاقه دارم " . ( این هم مکانیزم دفاعی وارونه سازی بود ... یعنی من از شما متنفرم ) .
برد آنجایی صورت گرفت که ، مهندس گفت : بین صحبت های من حرف نزنید !!
****
این نوشته ها را بر حساب طرفداری یا انگ زدن نگذارید ... هر کسی به موضوعی از دید خودش می نگرد !!! این دید من بود ... خیلی ها خیلی حرفها را شنیدند و می شنود که من نشنیده و ندیده ام ... اما ، برایم هزاران بار حالب است که همیشه برد " با منطق است " نه با " هیجان " !!!
منابع را هم ذکر می کنم که اگر کسی فکر کرد این مکانیزم های ذکر شده من در آوردی هستند به منبع رجوع کند که سالهاست جزو رفرنس های اصلی روان شناسی و روان پزشکی هستند .
نظریه های مشاوره و روان درمانی شفیع آبادی .
روان شناسی مرضی ساراسون / ترجمه نجاریان / جلد اول
خلاصه ی روان پزشکی کاپلان / ترجمه ی پورافکاری / جلد اول
۱۳۸۸ مرداد ۲۶, دوشنبه
من متجاوزین کهریزک را می شناسم
Posted on/at ۱۱:۲۰ by پریچهر
متجاوز، حسین شریعتمداری است که توجیه شرعی تجاوز را در اختیار زندانبانان کهریزک قرار داد تا برای نسق کشی و گرفتن زهر چشم از رقیب، مختاروار حجم جنایت و سبوعیت را آن چنان بالا ببرند و آنچنان صاعقه وار بر ایشان وارد شوند تا ارزنی از جرات و انگیزه نزد «دشمن»! باقی نماند. متجاوز «محمد تقی مصباح یزدی» است که پنج سال پیش توجیه شرعی قتل های محفلی کرمان را به آن سه بسیجی داد
خبر تجاوز جنسی به جوانان بازداشتی به جرم اعتراض به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری علی رغم برخورداری از ماهیتی شنیع، از یک جهت تاثیر مثبت داشت و آن اینکه حداقلی از اعتبار را به متجاوزین زندان گوانتانامو و ابوغریب داد.
اکنون جنایتکاران در گوانتانامو و ابوغریب لااقل تا این حد می توانند به متجاوزین در کهریزک لـُغـُز بخوانند که ما هر چه کردیم، اجانبی بودیم که تجاوزمان شامل حال هم وطنان مان نبود. هر چند نفس جنایت ملیت پذیر نیست و در هر رنگ و لباس و نژاد و ملیتی مذموم و کریه و سرزنش آمیز است. اما از این واقعیت تلخ گریزی نیست که تجاوز در کهریزک قابل مقایسه با ابوغریب و گوانتانامو نیست. فرض بر این است که از دشمن خارجی توقع دشمنی می رود و از هم وطن حداقلی از رأفت و مروت.
اما جدای از چنین تفاوتی، ابوغریب و گوانتانامو و کهریزک مشابهتی نیز دارد و اصلی ترین آن وحدت متجاوز است. به همان اندازه که در ابوغریب و گوانتانامو صرف نظر از کادر زندان به عنوان عوامل میدانی، انگشت اصلی اتهام متوجه دونالد رامسفلد وزیر دفاع و دیگ چنی معاون اول کابینه جورج بوش شد که آمرین چنان جنایات و تجاوزی بودند.
اکنون در کهریزک نیز متجاوز ناشناخته نیست.
ساده اندیشی است چنانچه رد متجاوز در دهلیزهای کهریزک جستجو شود. زندانبانان کهریزک عوامل تحت امری بوده اند که قبل از اقدام به عمل شنیع «تجاوز جنسی» مسلح به توجیه و لزوم «تجاوز» شده بودند.
متجاوز واقعی «حسین شریعتمداری» مدیر مسئول روزنامه کیهان است که دو ماه پیشتر طی سخنرانی خود در آستانه انتخابات 22 خرداد به صراحت ضمن نفی ماهیت رقابتی انتخابات، عرصه انتخابات ریاست جمهوری را عاشورائی دیگر توصیف کرد که برخلاف تجربه نخست «این بار قرار نیست حسین شهید شود و زمان هلاکت یزیدها و عمر سعدهاست» (1)
ریشه های جنایت و سبوعیت در کهریزک بازتولید طبیعی شماسازی شریعتمداری از قیام کربلا در انتخابات 22 خرداد است که اینک این توجیه را به وضوح در اختیار نیروهای میدانی جبهه پیروز قرار داده تا با اتکای بر اصل «الا ان تضطروا الیه» و به تاسی از «مختار ثقفی» به خونخواهی «عاشورای خودخوانده شان» برخیزند.
متجاوز، حسین شریعتمداری است که توجیه شرعی تجاوز را در اختیار زندانبانان کهریزک قرار داد تا برای نسق کشی و گرفتن زهر چشم از رقیب، مختاروار حجم جنایت و سبوعیت را آن چنان بالا ببرند و آنچنان صاعقه وار بر ایشان وارد شوند تا ارزنی از جرات و انگیزه نزد «دشمن»! باقی نماند.
متجاوز «محمد تقی مصباح یزدی» است که پنج سال پیش توجیه شرعی قتل های محفلی کرمان را به آن سه بسیجی داد تا به تاسی از فرمایش ایشان مبنی بر:
«ابرام بر منکر دال بر مهدورالدمی و مباحی خون است و هر کس او را بکشد مجاهد فی سبیل الله است و اگر به مذاق جامعه خوش نيآمد و اعدام شد شهید راه خدا محسوب می شود»
فتوائی که در کنار قتل آغشته به «تجاوز جنسی» ناهیان از منکر نیز شد!
متجاوز مهدی طائبی است که هذیان گوئی کرده و بعد از انتشار نامه شیخ مهدی کروبی، ابراز لحیه فرموده اند که:
«در اسلام اگر کسی به یک مومن یا مومنه نسبت فحشا بدهد و نتواند آن را با 4 شاهد اثبات کند فاسد است و مستوجب عقوبت و شلاق»
گوئی جناب طائب دچار نسیان شده اند و به یاد ندارند هم قطاران ایشان در زندان چه اتهامات و اقاریری را در شنیع ترین شکل ممکن به همسر مومنه ومحجبه سعید امامی القا می کردند.
تجاوز به جوانان در کهریزک، محصول بی عملی دستگاه قضائی کشور در برخورد با بازجویان همسر سعید امامی است که بوضوح در رفتار و گفتارشان لایه هائی عمیق از روان پریشی جنسی مشهود بود.
تجاوز به جوانان در کهریزک، محصول بی عملی دستگاه قضائی در فاجعه قتل های زنجیره ای پائیز 77 است.
تجاوز به جوانان در کهریزک، محصول مسامحه دستگاه قضائی کشور در برخورد با عاملان جنایت کوی دانشگاه در 18 تیر ماه سال 78 است.
انتصاب صادق لاریجانی به سمت ریاست قوه قضائیه آخرین بارقه امید برای اعاده حق و عدالت در ویرانه ای است که شاهرودی تحویل گرفت و بیغوله تحویلش داد!
بدواً جنس جایگزینی اخیر در قوه قضائیه می تواند حداقلی از امید جهت اعمال تحولی اساسی در بافت و ساختار قوه قضائیه را احیا کند.
طبعاً هر مدیر تازه منصوبی ترجیح می دهد حوزه مدیریتی خود را در وضعیتی مناسب تحویل بگیرد. پذیرش مسئولیت قوه قضائیه توسط صادق لاریجانی قبل از فرجام دادگاه جنجالی متهمان به انقلاب مخملی و اضافه شدن مصیبت کهریزک به آن اگر حماقت نباشد می تواند دال بر عزم و شجاعتی باشد که به نیت سامان دادن به خاک مصیبت زده عدلیه در ایران وارد میدان شده.
مسئول جدید قوه قضائیه وارد آوردگاهی بغایت دشوار شده که یک سوی آن جویندگان عدالت چشم امیدی به سیاست این کشتی بان نوین دوخته اند و سوئی دیگر کفتاران کمین گرفته در سنگر قانون مترصد دریدن پایمردی محتمل ایشان در مصاف با زیاده خواهان و متجاسرین و متجاوزین به حقوق مردمند.
خرداد سال 93 پایان نخستین دور ریاست صادق لاریجانی بر قوه قضائیه ای است که قبل از پذیرش مسئولیت آن، آیت الله وحید خراسانی ایشان را هشدار داد که با پذیرش چنین مسئولیتی آخرت خود را از دست می دهد.
بر ریاست نوین قوه قضائیه فرض است تا به هر شکل ممکن و مقتضی مانع از آن شود تا پیش بینی آن مرجع تقلید محقق شود همچنانکه بر ایشان فرض است تا به هر شکل ممکن مانع از آن شوند تا جوانان مملکت در رثاء بر عدالت از دست رفته زیر لب نجواگر این بند از آخرین بند سیاوشان شان شوند که:
خواهرم! برادرم!
گریه نکن!
در خانهات درختی خواهد روئید و درختهائی در شهرَت و بسیار درختان در سرزمینت. و باد پیغام هردرختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درختها از باد خواهند پرسید:
در راه که میآمدی سحر را ندیدی؟
۱۳۸۸ مرداد ۲۴, شنبه
تجمع مقابل روزنامه اعتماد ملی
Posted on/at ۱:۱۹ by پریچهر
مهدی کروبی دبیرکل حزب اعتمادملی با اشاره به پخش اعلامیه ای در نماز جمعه ی امروز و انتشار آن در سایت های خبری مبنی بر حضور منتقدین روزنامه ی اعتمادملی در روز شنبه در مقابل ساختمان این روزنامه گفت:ما از حضور منتقدین استقبال می کنیم و با سعه ی صدر، تمام انتقاداها و پیشنهادهای آنان را می شنویم و به طور قطع در روزنامه نیز منعکس خواهیم کرد.
کروبی در ادامه گفت:از تمامی هواداران روزنامه ی اعتمادملی درخواست می کنم فردا از تجمع مقابل روزنامه خودداری نمایند تا با حفظ آرامش و امنیت خبرنگاران ما نظرات منتقدین را بشنوند و بتوانند با آنها گفت و گو نمایند.
ایشان خطاب به هوادارن افزود: بنده نیز به همراه شما برای حمایت و تشکراز دست اندر کاران روزنامه اعتماد ملی و بیان نظرات و پیشنهادها ، روز دوشنبه ساعت 16مقابل ساختمان روزنامه اعتماد ملی حضور خواهم یافت.
دبیرکل حزب اعتماد ملی در پایان به جوسازان و خشونت طلبان هشدار داد که راه تعامل مثبت را در پیش گیرند و فکر نکنند که با فشار،ُ تهدید و تخریب می توانند ما را از مسیر دفاع از حقوق مردم خارج نمایند،بلکه بنده یک قدم هم عقب نخواهم نشست.
لازم به ذکر است در اعلامیه ها و اخبار منتشر شده از منتقدین روزنامه اعتماد ملی خواسته شده است که فردا(شنبه)ساعت 16 مقابل ساختمان روزنامه تجمع نمایند،به نقل از بعضی سایت های خبری این دعوت توسط انصار حزب الله صورت گرفته است.
۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه
هر آنچه که میخواهید درباره شکنجه (Torture) بدانید
Posted on/at ۵:۲۶ by پریچهر
از مجله آفتاب؛ شماره دوازدهم, بهمن 1380
شكنجه سفید، شستشوی مغزی, تغییر باورها*
سوال : بحث شكنجه و بدرفتاری از منظرهای مختلفی میتواند مهم ارزیابی شود و مورد بررسی و دقت نظر قرار گیرد. حداقل آنكه اعلامیه جهانی حقوق بشر كه به مثابه آرما ن مشترك تمام انسانها و ملتها مطرح است, در ماده 5 خود تاكید كرده است: هیج كس نباید شكنجه شود یا تحت مجازات یا رفتاری ظالمانه, ضد انسانی یا تحقیرآمیز قرار گیرد, همچنین در اصل 38 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز تصریح شده است كه: ” هر گونه شكنجه برای گرفتن اقرار و یا كسب اطلاع, ممنوع است…” اصل 39 قانون اساسی نیز میگوید: ” هتك حرمت و حیثیت كسی كه به حكم قانون دستگیر, بازداشت, زندانی یا تبعید شده, به هر صورت كه باشد, ممنوع و موجب مجازات است.” اما از منظر روانشناختی و با توجه به اینكه جنابعالی یك روانپزشك هستید, ارزیابیتان از اهمیت و ضرورت پرداختن به بحث شكنجه و بدرفتاری چیست؟ به ویژه آنكه ممكن است در نگاه اول این مقوله, بحثی محدود به اقلیتی بسیار محدود و وابسته به حقوق اساسی معدودی از شهروندان تحلیل شود ؟
بیان دو نكته میتواند ضرورت این بحث را تبیین كند. نخست آنكه اساسا انسان موجودی بیوسایكو سوشیال است. به این معنا كه فرانیدها و پیامدهای اجتماعی, در كنار ویژگیهای زیست شناختنی و روانشناختی فرد بر شكل گیری رفتار و تفكر او, تاثیر به سزایی دارد. به بیان دیگر, انسانها صرفا از تجربیات شخصی خود تاثیر نمیپذیرند بلكه مسائل اجتماعی فضایی روانی می آفریندو كل جامعه را تحت تاثیر خود قرار میدهد .
نكته دیگر اینكه, آزادی و امنیت از اساسی ترین نیازهای روانی انسانها به شمار میایند. از این رو میتوان نتیجه گرفت در جامعه ا ی كه شكنجه اعمال میشود, اگر چه تعداد معدودی درگیر مقوله شكنجه میشوند ,اما آثار اعمال شكنجه به دلیل ایجاد فضای روانی و اختلال در آزادی و امنیت اجتماعی, كل جامعه را دربر میگیرد و حاصل این عمل, خودسانسوری است. ضمن اینكه ضررهای خودسانسوری از سانسور و محدودیتهای اجتماعی فرهنگی اعمال شده توسط حكومت بیشتر است چرا كه در خودسانسوری, خلاقیت از بین میرود و فكر و اندیشه جدید تولید نمیشود و در نتیجه جامعه دچار ركود میگردد. در چنین جامعه ای, طبیعی است كه زمینه برای رشد انواع فسادها و انحرافات و ناهنجاری های اجتماعی مهیاتر و فراهم تراست.
ذكر یك مثال, بیشتر این پدیده را تبیین میكند. وقتی شهری مورد حمله هوایی قرار میگیرد, احتمال آسیب دیدن هر فرد یا منزل, كمتر از یك دهم درصد است. اما فضای روانی اجتماعی ایجاد شده, آحاد جامعه را درگیر میكند و انرژی خلاق و تولیدی جامعه را مستهلك مینماید. از این منظر, بحث شكنجه ,واجد اهمیت ویژه ای است.
آیا برای شكنجه به طور عام یا شكنجه سفید به طور خاص تعریف مشخصی وجود دارد؟
در اعلامیه ای كه علیه شكنجه در سال 1975 منتشر و توسط سازمان ملل تایید شد, شكنجه به معنای تمام عملیاتی معرفی شده است كه به وسیله آن درد یا رنج شدید روحی یا جسمی تعمدا توسط كارگزاران عمومی یا شخص ثالث اعمال میشود تا از شكنجه شده یا شخص دیگری, اطلاعات یا اعترافاتی گرفته شود .مطابق این تعریف, هنگام شكنجه فرد را به سبب كاری كه انجام داده یا گمان میرد كه انجام داده باشد ,مجازات میكنند.
مارچلو ویگنار, روانكاو اهل اروگوئه كه سالها در پاریس در تبعید به سر برد, شكنجه را تمام حالتهای تعمدی تعریف میكند كه در آن هر شیوه ای به كار میرود تا باورها و آرمانهای قربانی را نابود كند و او را از هویت و شخصیتش خالی نماید. اما منظور از شكنجه سفید, بیشتر شكنجه های روانی است. به این معنا كه در این نوع شكنجه پس از اعمال شكنجه, نشانه فیزیكی كه نشاندهنده اعمال شكنجه باشد بر جای نمی ماند.
سوال: سازو كارهای شكنجه سفید با شكنجه فیزیكی چه تفاوتهایی دارد؟
از آنجا كه جسم و روان دو مقوله منفك از هم نیستند, در نتیجه عملا تفكیك كامل این دو نوع شكنجه ازیكدیگر ناممكن است. در عمل, روشهای خاص هر نوع شكنجه تاثیر متقابلی بر نوع دیگر دارد و شاهد نوعی تعامل و هم پوشانی هستیم.
مهمترین مسئله در شكنجه سفید, بازجویی و شرایط بازجویی است. معمولا بازجویی به دو منظور صورت میگیرد : یكی استخراج اطلاعات دقیق و واضح و دیگری, ایجاد تغییر در تفكر زندانی یا شستشوی مغزی .
در نوع اول بازجویی, زندانی تحت فشار قرار میگیرد, اما به میزانی كه اطلاعات دقیق, ریز و صحیح مورد نیاز باشد. زندانی باید در شرایطی قرار گیرد كه انسجام تفكرش حفظ شود و خطاهای ذهنی اش كاهش یابد.
در نوع دوم بازجویی, مسئله برعكس نوع اول است و بازجویی, با روشهای سوال مكرر, بحث و جدل ,تهدید, تلقین یا مرام آموزی, تشویق, خشونت و . . .انجام میگیرد. هدف اصلی این نوع بازجویی, تسریع شكستن ارزشهای زندانی و تشویق او به جایگزینی نظام جدید ارزشی است. در این روش, بازجو در نقش دوست و دشمن, ظاهر میشود و فقط وقتی فشارها كاهش می یابد, این تضاد در جهت دوست شدن با بازجو به معنی پذیرش سیستم ارزشی او حل شود. در این بازجویی های طولانی, خسته كننده با سوالات تكراری در مورد یك موضوع و عدم پذیرش گفته های زندانی و باز تكرار و تكرار و تكرار آن سوالات و بحث, فرد تحت فشار قرار میگیرد. همچنین, جهت دادن به تضادهای درونی زندانی و تاكید و بزرگ كردن اختلافها و تضادهای مطرح در زندگی وی, مد نظر است. در روند این بازجویی ها, قدرت نقادی و مقاومت زندانی ضعیف شده و به تدریج آماده پذیرش تلقین ها میگردد.
آیا روشهای دیگری نیز برا ی اعمال فشار, مثل ایجاد درد جسمی و فشار فیزیكی نیز به كار میرود؟
مسلما بله, بنده آنها را به صورت كلی و با یك طبقه بندی نسبی بیان میكنم. جهت اعمال شكنجه, اعم ازجسمی و روحی, از روشهای زیر استفاده شده است:
1)-ایجاد درد و كتك تا قربانی بین تسلیم شدن و یا تحمل درد, یكی را انتخاب كند. این روش, خیلی موثر نیست و در عمل, تهدید به شكنجه و تحمل انتظار روانی درد, از خود درد سخت تر است.
2)-ایجاد خستگی فیزیكی, كه در این حالت فرد برای مدتی طولانی در نقطه ای, بی حركت وادار به ایستادن میشود. این روش, ابتدا باعث تقویت ویژگیهای اخلاقی و روحی و مقاومت فرد میشود, اما پس ازمدتی زندانی فكر میكند اگر تسلیم نشود, خودش باعث آزار خودش میشود. چون در این شرایط او با خود و مشكلاتش تنهاست و باید در برابر “خویش” مقاومت كند و بین “تسلیم شدن” و “آزار دیدن” یكی ر ا انتخاب نماید. در همین مرحله است كه فرد بر اثر خستگی , دچار تردید در ارزش هایش نیز میشود. در این روش فشار فیزیكی و روانی به گونه ای توام عمل میكنند.
“ایجاد خستگی روانی” شكل دیگری از شكنجه است كه در همین فایل قابل توضیح است. محرومیت ازخواب, بیدار كردن مكرر فرد از خواب, تجویز داروهای محرك یا خواب آور و بازجویی های طولانی ,از جمله شیوه هایی است كه با هدف شكستن اراده و سلب نگرش یا قضاوت نقادانه فرد, مورد استفادهواقع میشود.
3)ـ-كنترل غذا, آب , سیگار و . . . كه در این حالت, زندانی خیلی زود وابستگی فیزیكی خود را به شكنجه گر, جهت برآورده شدن نیازهای اولیه احساس میكند و بر سر دوراهی “غذا” یا “پاسخ به درخواست شكنجه گر” قرار میگیرد.
4)-جداسازی یا زندان انفرادی, پایه این روش محرومیت حسی است. یعنی در این شرایط, مشكل اصلی فرد تنها بودكاهش محركات و داده های حسی نظیر كاهش صدا, مناظر یكنواخت و . . .میباشد. واكنش افراد نسبت به این روش كاملا متفاوت است. بعضی افراد میتوانند مدتها تنهایی رابدون تغییرات روانی شدید تحمل كنند . در حالیكه برخی دیگر, درمدت كوتاهی در زندان انفرادی ,به مرز جنون و افسردگی شدید میرسند.
5)-انتقاد از خود, از آنجایی كه انسان جایزالخطاست و اگر كسی خود را بدون خطا بداند و حاضر به نقد خود نباشد, ضعف شخصیتی محسوب میشود و از سوی دیگر اگر افراد انعطاف پذیر نبوده و درمقابل تغییر مقاومت كنند نیز ضعف دیگر شخصیتی محسوب میگردد, با استفاده از این موضوع در یك بحث و فضای به ظاهر دوستانه, زندانی وادار به ورود به عرصه نقد خود و انتقاد از خویش میشود. بعد از بیان خطاها و نقدها, احساس گناه شدیدی در فرد ایجاد میشود و زندانی برای رهایی از این احساس گناه, مجبور به انتقاد مكرر از خود و یا به بعبارتی, اعتراف و توبه میشود.
در بحث شكنجه روانی به مقوله ” شستشوی مغزی ” اشاره كردید, آیا تعریفی مشخص برای آن وجود دارد؟
این واژه اولین بار توسط یك روزنامه نگار امریكایی در سال 1950 به كار برده شد و به معنای پذیرش درخواست صاحبان قدرت تحت شرایط فشار و زندان و علیرغم ا میال زندانی میباشد. تعریف دیگر شستشوی مغزی, آموزش دوباره و غیر ارادی به فرد, در زمینه سیستم ارزشی و باورهای فرد درشرایط فشار و محدودیت اطلاعات است. از یاد نبریم كه باورها, اعتقادات و قضاوتها خود بر پایه مجموعه ای از اطلاعات قرار دارند. اگر فرد در شرایط محدودیت اطلاعات قرار بگیرد و علاوه بر این محدودیت تحمیل شده, اطلاعات تحریف شده و یا اساسًا نادرست نیز به وی داده و ارائه شود, زمینه برای تغییر باورهایش فراهم میگردد.
به نظر شما, آیا نقطه نهایی شكنجه همین جاست یا اهداف و پیامدهای دیگری هم مد نظر است؟
نقطه نهایی شكنجه به هدف شكنجه گر وابسته است كه آیا هدف از اعمال فشار گرفتن اطلاعات است یا شستشوی مغزی(تواب سازی)اما هر كدام كه باشد, انسجام وجودی فرد را بر هم میزند و قربانی با تحمل فشار زیاد, وادار به انتخاب بین “بدتر” و بدترین” میشود. یعنی بین ” فشار زیاد جسمی و روحی ” و یا “پذیرش درخواستهای بازجو” باید یكی را انتخاب كند.
عمیق ترین تغییر در شكنجه, رسیدن به ” شستشوی مغزی” و یا به عبارتی همانندسازی با مهاجم است .یعنی قربانی هویت و تفكر و باورهای بازجو را درونی ساخته و متعلق به خود میداند. به تعبیر دیگر ,قربانی “فرامن” خود را برون فكنی نموده و بازجو را فرد باارزشی میبیند.
آیا همه افرادی كه تحت شكنجه روانی قرار میگیرند به مرحله شستشوی مغزی میرسند؟
در بررسی پدیده های مربوط به انسان, هیج امر قطعی و صددرصدی وجود ندارد, چرا كه برای بررسی هر پدیده ای عاملهای متعدد مداخله گر و اثرگذار وجود دارد. واكنش افرادی را كه تحت این فشارها قرار میگیرند میتوان به سه دسته طبقه بندی كرد, گروه اول , به ظاهر تسلیم میشوند. گروهی دیگر, تسلیم میشوند و همانندسازی میكنند و گروه سوم در برابر تغییر عقیده مقاومت میكنند.توجه به این نكته اهمیت دارد كه هر سه گروه, صدمه روحی شدیدی متحل میشوند و علائم اضطراب ,افسردگی, توهم, هذیان ها و سوء تعبیرها و خطاهای اداركی در این افراد قابل رویت و احساس است.
آیا راه حلی برا ی كاهش تاثیر شكنجه روحی . روانی وجود دارد؟
یك عامل مهم در ایجاد این تغییرات, محرومیت حسی و محدودیت اطلاعات و اداراكات فرد است .
همچنان كه جسم برای سالم بودن به غذا نیازمند است. مغز نیز برای حفظ كاركرد طبیعی خود محتاج بهره مندی از اطلاعات میباشد و همان گونه كه در شرایط نبود غذای مناسب, گوشت مردار كه انسان فطرتًا از خوردن آن مشمئز میشود و حرام است, قابل خوردن و حلال میگردد, سیستم عصبی نیز در شرایط محرومیت اطلاعات و تحریكات حسی, عطش دریافت اطلاعات را دارد و در این مرحله, قادر به انتخاب و تفكیك و تصفیه اطلاعات درست از نادرست نمیباشد. به عبارتی انسان برای پاسخ به یك نیاز حیاتی كه حفظ پیوستگی ذهن و روان و یا ادامه حیات است, به صورت ناخودآگاه اطلاعات نادرست را می پذیرد. یك راه پیشگیری از این اتفاق, تولید اداراكات و اطلاعات در ذهن است. یعنی زندانی خود را با خاطرات و محفوظات و داستانهایی سرگرم كند. در این شرایط, افرادی كه قدرت تخیل و فانتزی قوی دارند و میتوانند خود را با خاطرات گذشته یا محفوظاتشان سرگرم كنند, آسیب پذیری كمتری دارند. خواندن و مرور اشعار یا متون مقدس و دینی و به ویژه محفوظاتی كه برای زندانی و قربانی, همراه با خاطرات خوش, نیز میتواند جایگزین مناسبی برای محدودیت ادراكی حسی به وجود آمده باشد. در حقیقت, به میزانی كه فرد خود را سرگرم كند و برای خویش “برنامه “تدارك ببیند و از سكوت و در انتظار ماندن بپرهیزد, در عبور سالم تر از این شرایط موفق تر خواهد بود. فردی كه در این شرایط قرار میگیرد, باید “انتظار” را از خود دور كند.
آیا شكنجه تحت تاثیر متغیرهایی قرار دارد؟
البته, توانایی افراد و آستانه تحریك آنها متفاوت است. فردی با سه روز انفرادی تحت تاثیر قرار میگیرد و دیگری با 30 روز. عوامل شخصیتی و حتی سن و تواناییهای جسمی و فیزیكی فرد نیز موثراست. افراد به میزانی كه درونگراتر باشند و ارتباطات اجتماعی شان كمتر باشد, تنهایی را بهتر تحمل میكنند. افرادی كه زود عصبانی میشوند و یا گمان میكنند كه دنیا باید همیشه بر وفق مرادشان باشد ,بیشتر تحت تاثیر قرار میگیرند. هر چه سازگاری ا فراد با محیط بیشتر باشد, امكان تحمل شرایط شكنجه روحی روانی بیشتر میشود. همچنین افرادی كه ذهنیت و حافظه قوی و یا توان خلاقیت بالایی دارند بهتر و بیشتر میتوانند وضعیت انفرادی یا شرایط شكنجه روحی روانی را تحمل كنند. چرا كه وقتی همه چیز را از آنها میگیرند باز میتوانند با توانایی های ذهنی خود, خویش را سرگرم كنند .
همانطور كه در پاسخ به سوال قبل گفتم, افرادی كه اهل فانتزی و تخیل هستند هم تحمل بیشتری دراین شرایط نشان میدهند.
اصولاافرادی كه تحت این نوع فشارها قرار میگیرند دچار چه نوع آسیب ها و پیامدهای روحی روانی میشود؟
افرادی كه به منظور ایجاد شستشوی مغزی تحت فشار و شكنجه قرار میگیرند. مراحل روانی خاصی ر ا تجربه میكنند كه شدت و نظم این مراحل میتواند متفاوت باشد. یكی از شایع ترین این حالتها ,افسردگی است. افسردگی در آن, فقط به صورت عاطفی شدن زیاد, وجدانی شدن و احساس غم و گریه خود را نشان میدهد. البته مراحل روانی در افراد در یكی از مراحل زیر متوقف میشود و پیشرفت نمیكند:
1- ابتدا فرد دچار احساس درماندگی و فراموش شدگی میشود. فقط بازجو است كه او را به دنیای بیرون متصل میكند.
2ـ سپس در برابر رفتارهای متغیر بازجو كه روزی مهربان و روزی دیگر بسیارخشن و غیر قابل دسترسی است, دچار حیرت و سرگردانی میشود.
3- احساس تردید و عدم اطمینانكه از او چه میخواهند و البته فقط بازجو پاسخ این سوال را میداند.
4ـ در این مرحله زندانی به بازجو وابسته میشود, میخواهد او را بشناسد و با او ارتباط برقرار كند كه این وابستگی بیمارگونه است.
5_ احساس تردید و از دست دادن شعور و آرمان ها به دلیل وابستگی به بازجو.
6_ احساس گناه به دلیل وابستگی به بازجو.
7_ احساس تردید و سوال در مورد سیستم ارزشی خود.
8_ از دست دادن قدرت نقادی و ارزیابی چند جانبه كارهای خود.
9_ احساس بالقوه شكست و ترس از دیوانه شدن
10 _ احساس نیاز شدید برای داشتن اصول جدید و ثابت كه بازجو برای یافتن این اصول به او كمك میكند.
11 _ احساس نهایی تعلق یا همانندسازی.
اگر چه شما در این گفتگو به شیوه های رساندن زندانی به این مراحل اشاراتی داشتید, اما در صورت امكان در این خصوص بیشتر توضیح دهید.
بعد از ایجاد احساس وابستگی به بازجو و احساس گناه, شستشوی مغزی تازه آغاز میشود. هر چیزی كه زندانی بیان میكند, باعث رضایت بازجو نمیشود و بازجو در باره هر جمله سوالات متعدد و چندجانبه ای میكند و شروع میكند به بازنویسی جملات با خود زندانی. زندانی مجبور است نوشته های او ر ا بپذیرد و یا مدام بحث كند و این اساس و عصاره شستشوی مغزی است. در واقع بازجو وقتی راضی میشود كه زندانی از اظهارات قبلی و سیستم ارزشی بازجو برای صحت گفته های خود استدلال میكند .
در تمام این مراحل, زندانی همواره در تلاش آگاهانه است كه اصول خود را حفظ كند, ولی مراحل تغییر به صورت ناخودآگاه اتفاق می افتد, یعنی زندانی قبول ندارد و نمی پذیرد كه تغییر كرده است.
آیا اثرات شكنجه روانی و شستشوی مغزی پایدار است, تا كی و چه مدت ادامه دارد؟
انسان همواره در حال تغییر است و هر تجربه ای بر او اثر میگذارد. فردی كه شكنجه و زندان را تجربه كرده با فردی كه این تجربه را نداشته متفاوت است. یعنی كلیه آثار شكنجه هرگز برطرف نمیشود. اما تغییر سیستم ارزشی و باورهای جدید, ناپایدارند و هر چه این تغییر در شرایط بسته تر اتفاق افتاده باشد با تغییر محیط سریعتر و زودتر عوض میشود. باید به این نكته هم اشاره كنم كه شستشوی مغزی در شرایط باز و آزاد نیز اتفاق می افتد. تبلیغات و اثر تبلیغ, نوعی از شستشوی مغزی است كه مصرف كننده را متقاعد میكند, او ً لا به این جنس خاص نیاز دارد, ثانیا این مارك از همه ماركها بهتر است یا در مورد برخی گروههای مذهبی و فرقه ها كه از اصول شستشوی مغزی در شرایط باز استفاده میكنند .علامتی كه پایدار میماند احساس بی انگیزه شدن و كنار گذاشتن فعالیتهایی است كه منجر به دستگیری فرد شده است. معمو ً لا یكی از اهداف اساسی سیستم عامل شكنجه هم , ساكت و بی تفاوت نمودن افراد است.
نكته مهم دیگری كه در مورد پایداری اثرات شكنجه باید مطرح شود, این است كه وقتی شستشوی مغزی در فضای بسته و تحت شرایط تهدید و فشار اتفاق می افتد, پایداری اثرات آن به فضای جامعه نیز بستگی دارد. یعنی اگر احساس خفقان و رعب و وحشت در بیرون از فضای زندان نیزحاكم باشد, پایداری اثرات شكنجه بیشتر خواهد بود. در واقع هر وقت اطلاعات جدید فرد با باورهای قبلی اش مطابقت نداشته باشد, در باورهای فرد تردید ایجاد میشود و به عبارتی, اطلاعات و داده های جدید عقاید یا باورها را تغییر میدهد. به همین دلیل, همانطور كه در فضای زندان و محدودیت اطلاعات یك زمینه تغییر باورها مهیا میباشد, در محیط باز بیرون و اطلاعات جدید نیز مجددًا عقاید تغییر میكند.
آیا ترمیم آثار شكنجه, محتاج مراقبت و مواجهه ویژه ای است؟
بسته به نوع شكنجه و تاثیر آن بر فرد, طبیعتًا مواجهه و پرستاری هم فرق میكند. اگر فرد در شرایط فشار دچار علائم روانپریشی از قبیل اضطراب, افسردگی و احساس گناه زیاد شده باشد, بسته به نوع مشكل, درمان ویژه آن ارائه میگردد. مسئله مهم در این شرایط, درك فشارهای زیاد و تجربیات سخت فرد در زندان است. در واقع یك كانون اضطراب بعد از رهایی از شرایط زندان, نگرانی و اضطراب در مورد قضاوتهای دیگران است.
نتایج تحقیقات در این زمینه نشان میدهد درد و رنج و بیماری افراد شكنجه شده سیاسی با سایر بیمان روانپزشكی كام ً لا متفاوت است. به طور كلی نیاز به انزوا, سكوت و شرم, انسانهای شكنجه شده را در نفرت عمیقی از خود فرو میبرد و باعث عدم ثبات در رفتارها میگردد.
چه از جنبه روانشناختی و چه از جنبه فیزیولوژیك, چطور به یك فرد شكنجه شده آسیب وارد میاید؟
مهمترین ویژگی و تفاوت انسان, احساس هویت فردی است. آزادی و انتخاب در فعالیتهای روزمره مثل انتخاب نوع لباس و انتخاب نوع و زمان غذا, تماشای تلویزیون یا شنیدن موسیقی, با دیگران بودن و . . . بر اساس نوع شخصیت فرد انجام میپذیرد و منجر به شكل گیری “من” میشود. “من دوست دارم” , “من میخواهم” و نظایر آنها. در شرایط زندان, این احساس وجود “من” و یا هویت فرد لطمه میخورد ,تمام آزادیها و انتخابها گرفته میشود. ابتدا محدودیتهای عینی مثل تعویض لباس, تعیین زمان اجباری برای غذا و یا نوبت دستشویی و حمام و . . . اعمال میشود و سپس وارد حیطه فكری و روانی فرد میشوند. همانگونه كه قب ً لا گفته شد, این فرایند از مجاری كام ً لا منطقی و معقول صورت میگیرد, با این منطق كه “انسان جایزالخطا است و هیج كس نمیتواند ادعا كند در زندگی خود اشتباه نداشته و هدف ما توجه دادن شما به خطاهایتان و اصلاح آنها میباشد” زندانی و قربانی تحت تاثیر و القاء قرار میگیرد. به این ترتیب اگر زندانی بخواهد در برابر این منطق مقاومت كند, متهم به غیر منطقی بودن میشود و اگرآن را بپذیرد شروع به از دست دادن باورها و هویتش میكند. در فضای تهدید و ارعاب و تحقیر و وحشت, فرد زندانی به جایی میرسد كه از انجام كارهای مباح خود در گذشته, مثل مسافرت رفتن , صحبت با دوستان, مطالعه كتاب و حتی نوشیدن یك لیوان آب میوه, احساس گناه و خطا میكند.
آیا میتوان مولفه هایی را برای بهداشت روان در زندان برشمرد؟
در زندان سیاسی, طبیعتًا این مولفه ها با هدف زندانی نمودن در تضاد است. به همین دلیل در بحث نظری كمتر كشوری حاضر به تایید مقوله ” زندانی سیاسی” است.
به نظر شما, فرد شكنجه گر و یا واقف بر اعمال شكنجه چه خصوصیاتی دارد؟
در بررسی شخصیت افرادی كه در جامعه یا خانواده اعمال خشونت میكنند, مشاهده شده كه اكثر این افراد به صورت مشخصی خود قربانی خشونت بوده اند. در واقع, پدر “كتك خورده”, پدر “كتك زن ” میشود. نكته دیگری كه در بررسی و درمان افراد شكنجه شده دیده شده است, میزان اهمیتی است كه فرد شكنجه شده در شرایط خارج از زندان نیز به حرفهای شكنجه گر میدهد و لذا میتوان اینگونه نتیجه گرفت كه بین شكنجه گر و قربانی, شباهتهایی وجود دارد. مهمترین این شباهت ها این است كه به ندرت شكنجه گر و یا قربانی به خودی خود از شكنجه و یا آموزش آن صحبت میكند. هر دوی آنها با رازی یكسان كه آنان را از دنیای زندگان جدا میكند به هم وابسته اند. در واقع شكنجه گران را اگر به صورت مجموعه و یا نظام نگاه كنیم, در می یابیم كه هیچ كس شكنجه گر به دنیا نیامده است, بلكه برای شكنجه كردن “تربیت ” میشود. در واقع شكنجه گران پیشاپیش بر مبنای ملاكهایی از قبیل گسستگی از محیط فرهنگی اولیه, بیكاری, وضعیت اقتصادی ناپایدار, بی اطمینانی نسبت به آینده و . .. انتخاب میشوند و ملاكهای كاذبی مانند زورمندی, استحكام, شجاعت, هوش و . . . برای انتخاب, به خود این افراد مطرح میگردد. در شرایطی كه این افراد بیشترین ارتباط با یكدیگر, یعنی گروه شكنجه گران دارند, از ارتباط با جامعه عادی محروم میشوند.
نكته دیگر این است كه به نظر میرسد این افراد خود به نوعی دچار شستشوی مغزی شده اند و اعتقاداتی به آنها القاء شده است. پدری كه فرزند خود را به قصد تنبیه تا حد كشتن كتك میزند, برای خود توجیه دارد. شكنجه گران هم خود را توجیه میكنند و یا به تعبیری توجیه شده اند و این در ابعاد فكری ذهنی و ناخودآگاه آنهاست كه خود را محق میدانند. این را هم اضافه كنم كه خیلی از آنها در جامعه ارتباطات به ظاهر خوبی دارند. در واقع دوشخصیتی اند و كسی نمیتواند گمان كند كه مخاطب او , روی دیگری دارد كه در محل زندان آشكار میشود. به نوعی تجزیه و انفكاك شخصیت در شكنجه كنندگان و یا سیستم طراحی كننده به وجود آمده است. احتمالات دیگری هم مفروض است, از جمله اینكه سیستمی كه طراحی شكنجه میكند, ممكن است پارانوئید باشد و دنبال دشمن بگردد, ولی خود آن افراد چون توجیه ایدگولوژیك میشوند و باور پیدا میكنند, عمل مینمایند. احتمال شیوع افراد سادومازوخیستیك كه از آزار دادن افراد یا از آزار دیدن لذت میبرند, در طیف شكنجه گران مورد بررسی علمی قرار نگرفته است.
نوع مواجهه با شكنجه در كشورهای جهان سوم و كشورهای پیشرفته چگونه است؟
در كشورهای توسعه یافته چون حقوق فردی انسان و كرامت وی بیشتر مطرح است, قانون بهتر اعمال میشود و لذا اگر میخواهند با فرد برخورد كنند, حتی در جنبه های سیاسی و امنیتی و اجتماعی, ابتداء سعی میكنند اطلاعات را جمع آوری كنند و بعد بر اساس مستندات با فرد برخورد میشود. یعنی اطلاعات مستمر در دست هست و به آن دلیل ها فرد بازداشت میشود و بعد او یا خطا را میپذیرد یا نه و البته در نهایت قانون تعیین تكلیف میكند. لذا كارآگاههای خصوصی خیلی فعالند تا جمع آوری اطلاعات كنند. ولی در كشورهای جهان سوم و در حال توسه, افراد را به محض اینكه فكری یا توهمی در مورد آنها وجود داشته باشد, صرف این توهم و نظریه كافی است كه با آنها برخورد صورت گیرد.در واقع بازجویی و تحت فشار قرار دادن آنها برای اثبات فرضیه است و باید اعترافاتی در جهت تایید فرضیه گرفته شود. اگر مسئله اجتماعی باشد و مثلا كسی كشته شده باشد یا دزدی رخ داده باشد , فشار زیادی بر فرد میاید كه اقرار كند و اگر اقرار نكرد, آزاد میشود. در موارد سیاسی هم اگر اطلاعاتی به دست نیامد و اقراری وجود نداشت, مسئله شستشوی مغزی, مرحله بعدی است كه باید فرد اعترافات نادرستی را عنوان كند.
و سوال آخر این است كه اساسَا آگاهی قبلی بر مقوله شكنجه و متدها و روشهای آن تا چه حد میتواند به فرد كمك كند تا مواجهه ای غالب با پدیده داشته باشد؟
این آگاهی قبلی در نحوه مواجهه موثر هست, اما كمك زیادی نمیكند, چرا كه فرایند به گونه ای ناخودآگاه تكوین مییابد.تصور كنید كه ما به امر واقف باشیم كه اگر میكروب سیاه زخم به بدن ما وارد شود, دچار عوارض آن و مبتلا به بیماری میشویم. اما به هر حال اگر میكروب مزبور وارد بدن ما شود ,به رغم آگاهیهای قبلی مبتلا میشویم, چرا كه فرایندی ناخودآگاه رخ میدهد و میزان آگاهی تاثیر قابل توجهی برای پیشگیری از روند ابتلا به بیماری ندارد. مگر اینكه میزان آگاهی باعث شده باشد كه فرد از قبل خود را قویتر كرده باشد و دفاعهای عمیق تری بروز دهد, مثل واكسنی كه فرد از قبل آن را تزریق نموده و آماده تر است. این آمادگی قبل موثر هست, اما تاثیرش هیچ وقت صددرصد و تمام و كمال نیست.
* *گفت وگوی صورت گرقته با مریم رسولیان (روانپزشک)
۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه
حاشیه های سبز بازی افتتاحیه ی لیگ برتر فوتبال
Posted on/at ۳:۴۸ by پریچهر
به گزارش موج سبز آزادی، سعید قرایی خبرنگار ورزشی کرمان در وبلاگ «تک به تیک» حاشیههای بازی مس کرمان و پیروزی تهران را شرح داده است که بخشهایی از این نوشته وبلاگی را با هم میخوانیم:
زمانی که پرسپولیسی ها برای گرم کردن خود وارد زمین چمن ورزشگاه باهنر کرمان شدند از دیدن سکوهای خالی به شدت تعجب کردند.آن ها اصلا عادت نداشتند که برای انجام بازی به یک شهرستان بروند و با سکوهای خالی روبرو شوند که سی درصد ورزشگاه را به خود اختصاص داده باشند! پیش از این کرمانی ها به زمان بازی اعتراض کرده بودند و خواهان جلو افتادن آن بودند.
معمولا رسم بر این است که زمانی پرسپولیس و استقلال به شهرستان ها می روند تا به بازی بپردازند، بازار فروش بلیط در بازار سیاه داغ می شود اما در اتفاقی نادر این بار عکس این ماجرا در کرمان رخ داد!در حالی که کمتر از ۲۰ دقیقه به شروع بازی مس و پرسپولیس در ورزشگاه باهنر کرمان باقی مانده بود برخی از مسئولین زمانی که خلوتی بیش از اندازه ورودی های ورزشگاه و سکوها را دیدند، برای پر شدن ورزشگاه تصمیم گرفتند بلیط های دوهزار تومانی این بازی را به شکل رایگان میان تماشاگران توزیع کنند تا آن ها با تماس با دوستان و آشنایان خود، آن ها را برای ورود به ورزشگاه تشویق کنند!
خبرنگاران حاضر در ورزشگاه باهنر کرمان برای پوشش خبری بازی پرسپولیس و مس مصائب و مشکلات جالبی را برای ورود به ورزشگاه تحمل کردند.در حالی که از سوی تربیت بدنی کرمان کارت های خبرنگاری مخصوصی برای این بازی صادر شده بود، به دلیل ناهماهنگی با نیروهای یگان ویژه و عدم ارائه تصویر این کارت به ماموران، سبب شد که نیروی انتظامی از ورود خبرنگاران به جایگاه مخصوص آن ها جلوگیری کند. اما نکته جالب تر اینکه برخی از مامورین که با این کارت ها آشنایی داشتند برای ورود خبرنگاران به جایگاه به آن ها بلیط های قسمت VIP را دادند تا آن ها مجوز ورود به ورزشگاه را پیدا کنند!
با شروع بازی پرسپولیس و مس در دست برخی از تماشاگران حاضر در ورزشگاه شهید باهنر کرمان پرچم و پارچه نوشته های سبزی به چشم می خورد که عمدتا شعارهای در وصف امام زمان برروی آن ها درج شده بود.
اما با شروع نیمه دوم هیچ یک از این پرچم ها و پارچه نوشته ها برروی سکو ها به چشم نمی خورد تا اعلام شود آن ها برای جلوگیری از هرگونه شائبه جمع آوری شده اند! البته برخی از بازیکنان دو تیم هم در این بازی از دست بند سبز استفاده کرده بودند که با عدم باز شدن آن ها در نیمه دوم مشخص شد حساسیت ها نسبت به این دست بندها کمتر از روزهای قبل شده است!
با اینکه به دلیل استقبال کم تماشاگران از بازی پرسپولیس و مس، نیروی انتظامی کار راحت تری برای کنترل این بازی داشت اما با این حال تا پیش از شروع بازی تعدادی از تماشاگران خاطی بازداشت شدند.تعداد این تماشاگران تا پیش از شروع بازی به ۱۵ نفر می رسید که علت اصلی بازداشت آن ها به همراه داشتن مواد منفجره و ایجاد هرج و مرج در صفوف خرید بلیط و نداشتن حالت عادی بود! هرچند تعداد رسمی افراد بازداشتی این بازی اعلام نشد اما تا پایان بازی این تعداد افزایش پیدا کرده بود. نیروی انتظامی کرمان به دلیل همزمانی این بازی با جشن های نیمه شعبان تدابیر امنیتی ویژه ای برای کنترل بازی مس برابر پرسپولیس داشت و از چند ساعت قبل از بازی مامورین خود را در اطراف ورزشگاه باهنر مستقر کرده بود. هرچند در این بازی اتفاق خاصی رخ نداد که این نیرو را به دردسر بی اندازد.
«موج سبز آزادی» یادآور میشود که برخی وبلاگنویسان و فعالان فضای مجازی پیشنهاد حضور سبزها دراستادیوم و استفاده از فرصت بازیهای لیگ را مطرح کردهاند.
۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه
تحلیف احمدینژاد همزمان با اعتراضات مردم در خیابانها
Posted on/at ۱۰:۰۷ by پریچهر
اما امروز خانهی ملت نه در بهارستان، بلکه در چند کیلومتر دورتر بود؛ در میدان امام خمینی، جلوی بازار تهران، میدان شهدا و نقاط دیگری که مردم در آنجا علیه دولت کودتا شعار میدانند. حضور گسترده مردم، صبح امروز نمایش تحلیف را به حاشیه برد و نشان داد که از میان ۲۴ میلیون حامی ادعایی کودتاچیان، در عمل چیزی جز چند هزار نیروی بسیجی و گروهی نیروهای حقوقبگیر انتظامی و امنیتی، کسی باقی نمانده است.
از ساعات ابتدایی صبح امروز، تهران شرایط ملتهبی داشت. علاوه بر حضور گسترده نیروهای سرکوب در اطراف بهارستان، ترافیک قفل در اتوبان مدرس، میدان هفت تیر، خیابان سعدی، خیابان جمهوری و خیابان پیروزی نیز نشانهی آشکار دیگری از وجود التهاب و واکنش منفی مردم تهران به نمایش تحلیف و سوگند دروغین احمدینژاد بود.
دقایقی پیش مراسم نمایشی تحلیف رئیس دولت کودتا تمام شد، اما ظاهرا اتفاقات اصلی امروز تازه آغاز شده است.
به گزارش «موج سبز آزادی» از ساعت ۹ صبح امروز هزاران نفر از مردم در میدان بهارستان حضور یافتهاند که بدون هیچ شعار و تحرکی، تنها به دور میدان حرکت میکنند. «ایجاد حلقه سبز گرداگرد بهارستان» و قدم زدن در کنار میدان بدون متفرق شدن و با پرهیز از هرگونه درگیری، از ایدههای ضد تحلیف بود که دیروز در «موج سبز آزادی» مطرح شده بود.
اولین گزارشهای دریافتی «موج سبز آزادی» از شاهدان عینی حاکی است غیر از تجمعاتی که در سبزه میدان و بازار تهران، میدان امام خمینی، میدان شهدا و خیابان جمهوری ایجاد شده، هزاران تن هم از حدود ساعت ۹ صبح امکان حضور در میدان بهارستان را پیدا کردند که البته همزمان با سوگند احمدینژاد، به سمت جنوب بهارستان و خیابان ری پراکنده شدند. تعداد افراد حاضر در محوطه اصلی میدان بهارستان در ساعت ابتدایی، بالغ بر ده هزار نفر گزارش شده است.
در همین حال سایت پارلمان نیوز، متعلق به فراکسیون اصلاح طلب مجلس، خبر داد که از ۷۰ نماینده عضو فراکسیون خط امام (اقلیت) مجلس، تنها ۱٣ نفر در مراسم تحلیف شرکت کردند و عدهای از افراد حاضر از این فراکسیون در این جلسه نیز با آغاز سخنان احمدینژاد، صحن علنی مجلس را ترک کردند.
با این حال گزارش خبرنگار «موج سبز آزادی» حاکی است در تصاویر پخش زنده، حضور مصطفی کواکبیان و محمدرضا خباز، دو نماینده ظاهرا اصلاحطلبی که در مراسم تنفیذ در روز نکبت نیز شرکت کرده بودند، مشهود بود.
بر اساس آخرین گزارشهای رسیده، در ساعتی که این گزارش در حال انتشار است، تجمعات گستردهای در اطراف بهارستان به وقوع پیوسته و فضای نظامی و امنیتی حاکم بر این مناطق در حال شکسته شدن است.
گزارشهای تازهتر، از حضور بسیار پرتعداد مردم در محوطه چهارراه گلوبندک تا سبزه میدان و از آنجا تا تقاطع خیابان ناصرخسرو و تعطیلی تعدادی از مغازهها و حجرهها در بازار تهران خبر میدهد.
هنوز گزارشی از تجمعات شهرستانها به دست ما نرسیده است.
بر اساس جدیدترین گزارش رسیده از خبرنگاران «موج سبز آزادی» حراست مجلس صبح امروز در اقدامی عجیب با كارشكنی در صدور كارت، مانع ورود برخی خبرنگاران برای پوشش مراسم تحلیف شده است.
بر اساس این گزارش، با وجود آن كه از روزهای قبل اداره اخبار مجلس اسامی خبرنگاران را برای هماهنگی حضور آنها دریافت كرده بود، حراست مجلس به شكل گزینشی اقدام به صدور كارت برای خبرنگاران كرد. بر این اساس دو نفر از خبرنگاران خارجی و چهار نفر از خبرنگاران اصلاح طلب اجازه حضور به مجلس را نیافتند. سجاد سالك و سمیه قشقایی خبرنگاران اصلاح طلب و مهدی حسنی و میلاد پیامی دو عكاس روزنامه های اصلاح طلب با ممانعت حراست مجلس مواجه شده و اجازه ورود به پارلمان را نیافتند. این در حالی است كه مهدی حسنی یك روز قبل دوربینش را برای چك و بررسی به مسئولان امنیتی داده بود و در آن هنگام اعلام شد كه وی مشكلی برای ورود به مجلس ندارد.
این گزارش حاکی است در همین حال یكی از مسئولان اداره كل اخبار و رسانه های مجلس اعلام كرد اسامی تمام خبرنگاران برای صدور كارت در اختیار حراست مجلس قرار گرفته، اما حراست مجلس تشخیص داده كه تعدادی از خبرنگاران صلاحیت حضور در مجلس را ندارند.
گزارش دیگری از دستگیری تعدادی از شهروندان و انتقال آنها به خودروهای ون سفید که برای جمعآوری و انتقال بازداشت شدگان در محل حاضر شده، حکایت میکند. این گزارش حاکی است در یک مورد، ماموران لباس شخصی چند زن را با ضرب و شتم شدید، از سر انداختن حجاب و کشیدن موی سر آنها بازداشت و به خودروهای مخصوص منتقل کردهاند.
۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سهشنبه
انقلاب 88 است، نه کاریکاتور انقلاب 57
Posted on/at ۴:۱۲ by پریچهر
الله اکبر و تظاهرات مردم
انقلاب 88 است، نه کاریکاتور انقلاب 57
تظاهرات اعتراضی روزگذشته، همزمان و پس از مراسم تنفیذ در نقاط مختلف تهران – بویژه در میدان ولیعصر، ونک و میدان آزادی- شب گذشته به وسیع ترین و بلند ترین الله اکبر اعتراضی از بام خانه ها تبدیل شد. رهبر می گوید: این کاریکاتور انقلاب 57 است. اما همه آنها که انقلاب 57 را بخاطر دارند می دانند که "الله اکبر" کنونی و تظاهرات خیابانی 50 روز گذشته در سراسر ایران، کیفیتی به مراتب عمیق تر از انقلاب 57 دارد.
تظاهرات اعتراضی روزگذشته، همزمان و پس از مراسم تنفیذ در نقاط مختلف تهران – بویژه در میدان ولیعصر، ونک و میدان آزادی- شب گذشته به وسیع ترین و بلند ترین الله اکبر اعتراضی از بام خانه ها تبدیل شد. رهبر می گوید: این کاریکاتور انقلاب 57 است.
اما همه آنها که انقلاب 57 را بخاطر دارند می دانند که "الله اکبر" کنونی و تظاهرات خیابانی 50 روز گذشته در سراسر ایران، کیفیتی به مراتب عمیق تر از انقلاب 57 دارد.
در انقلاب 57 حکومت نظامی خانه کسانی را که الله اکبر می گفتند شناسائی نمی کرد، اتومبیل مردم را با چماق له نمی کرد، روی دیوار خانه هائی که مردم بر بام آنها الله اکبر می گفتند علامت گذاری نمی کردند تا افراد خانه را بعدا دستگیر کنند، شلیک کور و در تاریکی به بام خانه ها نمی کردند و به همین دلیل الله اکبر سال انقلاب 57 هیچ نوع تهدید امنیتی را همراه نداشت. مردم لازم نبود از جان و مالشان بگذرند تا بر بام خانه هایشان الله اکبر بگویند. و تازه آن الله اکبرها چند شب بیشتر دوام نداشت. آیا شرایطی که امروز مردم بر بام خانه هایشان الله اکبر می گویند با شرایط امنیتی و نظامی سال انقلاب یکسان است؟ هرکس مدعی شود یکسان است، خود را فریب داده است.
در تظاهرات خیابانی نیز وضع به همینگونه بود. باز، همه آنها که سال انقلاب را بخاطر دارند بخوبی میدانند که جز دو تظاهرات بزرگ تاسوعا و عاشورا که با فراخوان آیت الله طالقانی برگزار شد، در بقیه روزها، تظاهرات پراکنده در خیابان انقلاب که در آن زمان "شاهرضا" نام داشت از چهار راه کالج تا حوالی دانشگاه تهران و خیابان های منشعب از آن، بصورت ایضائی و علیه نیروهای فرمانداری نظامی که در خیابان ها مستقر بودند صورت می گرفت. جمعیتی شاید بین هزار تا دو هزار نفر. حتی در جریان تشییع جنازه استاد نجات الهی که به ضرب گلوله سربازان فرمانداری نظامی کشته شد و یا در مراسم تحصن در دانشگاه تهران که بسیاری از رهبران نهضت آزادی و شخص آیت الله طالقانی در آن حضور یافت نیز جمعیت حدود 5 هزار نفر بود. اما این هزار تا دو هزار نفر و آن 5 هزار نفر نماینده و پیشقرآول تظاهرات مسالمت آمیز و انقلابی بودند که با علم بر به گلوله بسته شدن و کشته شدن به صحنه میآمدند. در شهرستان ها نیز مانند شرایط امروز، مردم تنها در موقعیت های ویژه به خیابان می آمدند. مگر در قیام های خونین، مانند قیام تبریز و چند قیام دیگر که قربانی نیز دادند.
این بازگشائی دفتر تظاهرات انقلاب 57 برای پاسخ به علی خامنه ایست که می گوید تظاهرات و الله اکبر 50 روز گذشته مردم علیه کودتای انتخاباتی کاریکاتور انقلاب 57 است.
حالا تظاهرات 25 خرداد که در تهران سر به 3 میلیون زد، همان تاسوعا و عاشورای سال انقلاب بود و البته با جمعیتی بیشتر. زیرا جمعیت تهران هم جمعیت امروز آن نبود. تظاهرات عاشورا و تاسوعا را حدود 1 تا 5ر1 میلیون برآورد کرده بودند و همه آنها که در تظاهرات 25 خرداد شرکت داشته اند و در تظاهرات تاسوعا و عاشورای انقلاب نیز حضور داشته اند شهادت می دهند که تظاهرات 25 خرداد امسال به مراتب پرشمار تر و وسیع تر از آن تظاهرات سال انقلاب بود.
آن درنده خوئی و جنایاتی که در این 50 روز علیه مردم معترض صورت گرفته، هرگز در دوران انقلاب صورت نگرفت. وقتی علیرغم همه این درنده خوئی ها، مردم همچنان در هر فرصت و بهانه ای در خیابان ها دست به تظاهرات می زنند (از جمله تظاهرات دیروز تهران و علیه تنفیذ رئیس جمهور کودتا)، این کاریکاتور است؟ شوخی است؟
این کاریکاتور نیست، خود "شیر" است و علی خامنه ای با دم این شیر بازی می کند!
نامه بردار عبدالله رمضان زاده به برادرش
Posted on/at ۴:۱۰ by پریچهر
برای برادرم دکتر عبداله رمضان زاده
(حبیب رمضان زاده)
اعتراف میکنم، در تابستان گرم 57، هنگامی که هفده ساله بودی و من 8ساله، تیم تو و دوستانت، تیم جوانان راه آهن، در مسابقات قهرمانی بسکتبال جوانان تهران که در ماه زیبای رمضان برگزارشد، تنها تیمی بود که در دور نهایی با زبان روزه شرکت می کرد و هنگام غروب، و در بین نیمه ی بازی با اذان دسته جمعی تان افطار می کردید. محمد، جلیل، فرهاد، جواد و نادر (هم تیمی هایت) و خسرو، محمد، محمود، میرجلال و ...، (تشویق کنندگانت)، به حتم آن روزها را به یاد دارند و من از همان روزها به ورزش بسکتبال روی آوردم.
اعتراف می کنم نخستین بار کتاب «داستان راستان» مرحوم مطهری ، «فاطمه فاطمه است» مرحوم شریعتی و نیز «ماهی سیاه کوچولو»ی مرحوم صمد بهرنگی را با یاری و راه نمایی تو خواندم.
اعتراف می کنم نخستین بار با تو نماز جمعه را به امامتِ مرحوم طالقانی به جا آوردم.
اعتراف می کنم زبان های انگلیسی و عربی را در خردسالی ام به من می آموختی و می گفتی آموختن زبان های دیگر، راز درک بهتر و بیش تر انسان ها و فرهنگ هاست.
اعتراف می کنم واژه ی «اصلاح گری» را در زمستان 59 و در کلاس های آموزش قرآن، در دهه ی محرم، نخستین بار از تو شنیدم. وقتی که با شیوه ای جذاب برای کودکان و نوجوانان محله، خواندن قرآن را آموزش می دادی. می گفتی: «ما چه کاره ایم؟» و به ما آموخته بودی که بگوییم: «ما اصلاح گریم» و با روش اصلاح، قواعد قرائتِ قرآن را آموزش می دادی.
راستی، بچه های ِ محل، یادتان می آید؟
اعتراف می کنم، هم راه توزمزمه کردن دعای کمیل را با صدای دل نشینِ آقای رستگاری، در مهدیه ی تهران تجربه نمودم.
اعتراف می کنم، که پاک نویس کردن دست نوشته های پایان نامه ی کارشناسی ارشد تو در رشته ی علوم سیاسی و معارف اسلامی در دانشگاه امام صادق با عنوان «خشونت، بازدارنده ی توسعه ی جوامع» در تابستان 67، هنگامی که آماده ی ورود به دانشگاه می شدم و نیز ترجمه ی قسمت هایی از پایان نامه ی دکتری ات در رشته ی علوم سیاسی دانشگاهِ لووَن بلژیک در سال 73، یکی از لذت بخش ترین کارهایم بوده است.
اعتراف می کنم و اطمینان دارم که هیچ گاه اندوه درونی و غبطه ات را هنگام شهادت همرزمان و دوستانت کریم کریم زاده، بهروز مردی، محمود کیانی، سید محمود موسوی، حسن بختو، ولی ملکی، صفر رحمتی، مهدی اسکندری، مهران غلام حسینی و سید قاسم ذبیحی فر از یاد نخواهم برد.
اعتراف می کنم که در اوج بیماری سختت، تلاشِ بی وقفه ات را، روزانه تا هجده ساعت کار مستمر، در خدمت به مردم شریف و مظلومِ کردستان شاهد بوده ام.
اعتراف می کنم که معلم من در سخت کوشی، علم و معرفت اندوزی، شجاعت و صراحت، کارآفرینی و خدمت به مردم تو بوده ای.
داستان اعتراف گالیله را تو بودی که برایم خواندی. همان داستانی که همه ی آنان که کمی فیزیک یا تاریخ علم خوانده اند، می دانند: او اعتراف کرد زمین ثابت است و خورشید و دیگر اختران به گرد آن می گردند، اما هنگامی که پای خود را بر زمین می فشرد، در دل زمزمه می کرد:«اما حقیقت این است که تو می گردی!» عبداله عزیز! تو نیز اعتراف کن! که پس از پنجاه روز دوری، دلمان برای دیدن روی زیبایت که حالا دیگر تکیده و شکسته شده است و شنیدن صدا و کلامت، هرچه که می خواهد باشد، سخت تنگ شده است.
تو همواره آموزگار من بوده ای و عزیز، مگر نه این است که باور داریم:
«ان العزة للهِ و لرسولهِ و للمومنین»
و عزتی که از جانب خداست، توسط بندگانش پای مال نتواند شد.
و به یقین تو نیز عبدالهی و از مومنان.
۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه
نامه کیانوری به علی خامنه ای
Posted on/at ۱:۰۴ by پریچهر
از اعتراف به کودتای سرخ تا اعتراف به کودتای مخملی
طرح "کودتای مخملی" که در واقع نام رمز کودتای واقعی 22 خرداد توسط گروهی از فرماندهان سپاه، احمدی نژاد، بیت رهبری و شورای نگهبان علیه پیروزی میرحسین موسوی بود، کپی برداری از طرحی است که در جریان یورش به حزب توده ایران تحت عنوان مقابله با "کودتای سرخ" صورت گرفت. در آن طرح نیز، هیچ سند و مدرکی دال بر چنین کودتائی وجود نداشت و به همین دلیل ابتدا شماری از برجسته ترین رهبران حزب توده ایران را دستگیر کردند و برای اعتراف به چنین کودتائی بردند به شکنجه گاه. در زیر مخوف ترین شکنجه ها توانستند از شماری از رهبران وقت حزب توده ایران این اعتراف را بگیرند. البته به قیمت کشته شدن و ناقص شدن دست و پای عده ای در زیر شکنجه!
یورش به حزب توده ایران در دو مرحله انجام شد. در مرحله اول، گروهی از رهبران حزب باتهام جاسوسی و پیروی از اتحاد شوروی وقت در مخالفت با ادامه جنگ با عراق، در نیمه بهمن ماه 1361 دستگیر شدند و رفتند زیر شکنجه برای اعتراف به کودتائی که نه واقعیت داشت و نه عملی. نتیجه دو ماه شکنجه، پرونده ای بود که براساس اعتراف به کودتا تشکیل شده و با آن رفتند نزد آیت الله خمینی. اتفاقا هم دستگیری رهبران حزب و هم شکنجه و اعتراف گیری از آنها توسط همین بخش امنیت و اطلاعات سپاه پاسداران صورت گرفت که اکنون شکنجه و اعتراف گیری از رهبران مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی و شاید در آینده روحانیون بلند پایه مجمع روحانیون را برعهده بگیرد.
اعضای ستاد کشف کودتای سرخ – یعنی فرمانده وقت سپاه و فرماندهان اطلاعات وامنیت سپاه- با پرونده اعتراف به کودتا، به همراه میرحسین موسوی رفتند نزد آیت الله خمینی. شرح این دیدار را مهندس موسوی بعد از درگذشت آیت الله خمینی و بعنوان خاطراتی از تیزبینی سیاسی وی با مجله "حوزه" داده است. او در این مصاحبه می گوید که آیت الله خمینی همه توضیحات برادران سپاه را شنید و در پایان گفت: من به چنین کودتائی باور ندارم و غلط است.
برادران توضیح دادند اما آیت الله خمینی زیر بار نرفت وگفت اشتباه می کنید. در پایان جلسه ایشان فقط گفت: من نمی گویم مواظب نباشید، اما بدانید که چنین چیزی نیست!
همین جمله "نمی گویم مواظب نباشید" مبنای یورش دوم به حزب توده ایران شد و صدها کادر نظامی و غیر نظامی حزبی و اکثریت باقی مانده از رهبری حزب دستگیر شده و به شکنجه گاه برده شدند.
دیماه 1362 محاکمه گروه اول نظامی های توده ای و کادرهای حزبی با حضور دبیراول وقت حزب توده ایران – کیانوری- آغاز شد. نظیر همین محاکمه ای که امروز(شنبه 10 مرداد) با برخی کادرهای جبهه مشارکت و مجاهدین انقلاب تشکیل شده است.
ریاست دادگاه را حجت الاسلام ریشهری برعهده داشت و کیفرخواست را دادستان قرائت کرد. با آنکه مبنای دستگیری ها "کودتای سرخ" بود، اما در کیفرخواست دادستان حتی یک کلمه درباره کودتا ذکری نشده بود. زیرا همه آن جنجال کودتا صرفا برای یورش به حزب توده ایران و هموار سازی جاده یورش گام به گام به انقلاب و کادرهای مذهبی و انقلابی جمهوری اسلامی بود.
در همین دادگاه حکم اعدام برای عده ای صادر شد که لاجوردی مامور اجرای آن شد، نه به جرم کودتا، بلکه به جرم عضویت در حزب توده ایران! البته، چند سال بعد و در جریان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67 نیز جز اندک شماری، بقیه رهبران و کادرهای زندانی حزب نیز اعدام شدند.
در آن سالهای مخوف، جنبشی در وسعتی که امروز شاهد آن هستیم وجود نداشت، آگاهی مردم از فجایعی که روی می داد بسیار محدود بود، در حاکمیت، بسیاری که امروز روی صندلی دادگاه کودتای 22 خرداد نشسته اند، به ذهنشان نیز خطور نمی کرد که روزی این شتر مقابل خانه آنها خواهد خوابید. نمی دانستند که کودتائی گام به گام علیه انقلاب درحال پیشروی است و آنچه را از بیرون و با جنگ و کودتای نظامی نتوانستند انجام بدهند، از درون در حال اجرای آن هستند.
بدین ترتیب است که باید گفت، آنچه امروز شاهد آن هستیم، ریشه های 25 ساله دارد و ادامه انفجار حزب جمهوری اسلامی و دفتر نخست وزیری، ترور روحانیون طرفدار آیت الله خمینی در زمان حیات خود او، توطئه برکناری آیت الله منتظری، تصفیه سپاه از فرماندهان اولیه آن و دهها پدیده ضد انقلابی دیگر است. واقعیت اینست!
اگر آنها که امروز در دادگاه کودتا بر صندلی نشانده شده اند، زنده ماندند، قطعا خواهند گفت در این 50 روز با آنها در زندان و شکنجه گاه چه کردند. اما چرا باید منتظر آن آینده شد؟
آنچه که زنده یاد کیانوری دبیراول وقت حزب توده ایران، سالها پس از آن شکنجه ها و اعتراف گیری های مربوط به کودتای سرخ و قتل عام زندانیان، در نامه ای که به شخص علی خامنه ای نوشت، همان شرحی است که در آینده جان بدر بردگان دادگاه امروز خواهند گفت و خواهند نوشت. بنابراین، آن نامه و آن سند، سندی است تاریخی برای همه وقایع مشابه.
به همین دلیل یکبار دیگر متن آن نامه را با اندکی خلاصه کردن بخش هائی از آن منتشر می کنیم تا نسل امروز که امشب در تلویزیون آبروباخته جمهوری اسلامی شاید صحنه های مشمئز کننده ای از دادگاه کودتا را می بیند، بداند بر پیشینیان همان رفته است که بر امروزیان!
کیانوری در نامه به علی خامنه ای که از گذشته و همین نامه نیز درس نگرفت و به راه شاه رفت، می نویسد:
« حضرت آیت الله!
بر آن شدم، اكنون كه دوستانم و من باید در بیغوله اوین بپوسیم، دست كم درد سنگین دل خود را درباره آنچه بر ما گذشته است بنویسم. شاید در سرنوشت دیگران كه پس از این، مانند ما گرفتار خواهند شد، پیامد مثبتی داشته باشد.
روزپنجشنبه 15 بهمن ماه، بعدازظهر، بدون اینكه ما را از پیش آگاه كرده باشند، نمایندگان كمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد به سلول من و علی عموئی و پرتوی وارد شدند و از ما خواستند كه اگر نظریاتی داریم كه مربوط به حقوق بشر میشود، به آنها بگوئـیم.
من به زبان فرانسه، كه برای آنان هم قابل فهم بود، گفتم كه مهمترین اصول حقوق بشر كه در اعلامیه جهانی ذكر شده، در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران دقیقا در نظر گرفته شده است.
براستی هنگامیكه مواد قانون اساسی را كه خود شما هم در تدوین آن شركت داشتهاید و ما بطور دربست آنرا پذیرفتهایم و امروز هم مورد پذیرش ماست، در مورد حقوق و آزادیهای افراد و بویژه در آن بخش كه مربوط به حقوق بازداشت شدگان است میخوانم و آنها را با آنچه بر ما گذشته و هم اكنون میگذرد برابر میكنم، بیاندازه شگفت زده شده و میاندیشم كه مبادا در سایر بخشهای زندگی سیاسی و اجتماعی مردم ما و بویژه حقوق اقتصادی و اجتماعی تودههای دهها میلیونی محرومان كشورمان هم جدائـی و دوری میان شعارها و كردارها همین اندازه باشد!
من به آنان گفتم كه خودم چندی پیش در این مورد به رهبر كشور شكایت نامهای نوشتهام و رونوشت آنرا به شما میدهم. برای آنكه برای مقامات زندان كه بر خلاف عرف بینالمللی همراه آنان بودند، سوء تفاهم نشود، یك رونوشت دیگر از آن نامه را كه در 14 مرداد به شما نوشته بودم، به ایشان هم دادم.
در پاسخ این سئوال كه شكنجه شدهام، پاسخ مثبت دادم، ولی از گفتن جریان دردناكی كه در این نامه به آگاهی شما میرسانم، خودداری كردم.
در دادنامههای دادستان انقلاب كه در آن برای ما درخواست اعدام شده است، میخوانیم كه یكی از مواد عمده اتهامی ما: تبلیغات ضد اسلامی از طریق اشاعه فرهنگ مادیگرایانه ماركسیسم است.
صبح روز 17 بهمن ماه 1361 نیمه شب گروهی از پاسداران با بازكردن در خانه به اطاق خواب ما در منزل دخترمان ریختند و دستور دادند كه من فورا لباس بپوشم. این آقایان تنها حكم بازداشت مرا در دست داشتند، اما نه تنها مرا، بلكه همسرم را هم بدون داشتن حكم بازداشت كردند. به آنهم بسنده نكرده دخترمان را هم كه در كارهای سیاسی ما نه سر پیاز بود و نه ته پیاز، او را هم بدون حكم، بازداشت كردند. تصور نفرمائید كه به اینهم بسنده كردند، نه! فرزند 11 ساله افسانه دخترمان و نوه ما را هم بازداشت كردند و همهً ما را به بازداشتگاه 3000، یعنی كمیته مشترك دوران شاه كه من در آنجا مدتها (پیش از كودتای 28 مرداد) بازداشت و محاكمه و زندانی شده بودم، بردند.
پس از آزاد شدن افسانه دخترمان (كه پس از شكنجه و یكسال و نیم زندانی بدون محكومیت آزاد شد) معلوم شد كه آقایان بازداشتكنندگان، در غیاب ما خانه را "غارت" كردند. هر چیز گرانبها را از سكههای طلای متعلق به دخترمان افسانه (سكههایی كه طی سالها بمناسبت اعیاد و روز تولد خود از بستگانش دریافت كرده بود) گرفته، تا مقداری اشیاء قیمتی كه من در سفرهای خود بعنوان هدیه دریافت كرده بودم، تا حتی مدارك تحصیلی من (از تصدیق ششم ابتدائـی گرفته تا تا بالاترین سند علمی من كه حكم پروفسوری آكادمی شهرسازی و معماری جمهوری دمكراتیك آلمان بود)، به غارت بردند و تاكنون كه 7 سال از آن زمان میگذرد، با وجود دهها بار درخواست من و دخترمان، اصلا كوچكترین اثری هم از آنها پیدا نشده است. ظاهرا آقایان بازداشتكننده ما، این اشیاء گران بهاء را بعنوان غنائم جنگی در جنگ مسلمانان علیه كفار برای خود به غنیمت برداشتهاند.
این "پیشدرآمد" بازداشت ما بود. از این پس، "نمایش دردناك" آغاز شد که "پرده به پرده" می نویسم.
در مورد اكثر بازداشت شدگان، از همان روز اول بازداشت و در مورد من چند روز پس از بازداشت، شكنجه به معنای كامل خود با نام نوین آن، یعنی "تعزیر" آغاز گردید.
شكنجه عبارت بود از شلاق با لوله لاستیكی تا حد آش و لاش كردن كف پاها. در مورد شخص من در همان اولین روز شكنجه آنقدر شلاق زدند كه نه تنها پوست كف دو پا، بلكه بخش قابل توجهی از عضلات از بین رفت و معالجه آن تا دوباره پوست بیآورد، درست 3 ماه طول كشید و در این مدت هر روز پانسمان آن نو میشد و تنها پس از 3 ماه من توانستم هفتهای یكبار از حمام استفاده كنم.
نوع دوم شكنجه كه بمراتب از شلاق وحشتناكتر است، دستبند قپانی است. تنها كسی كه دستبند قپانی خورده میتواند درك كند كه دستبند قپانی آنهم 10 - 8 ساعت متوالی در هر شب، یعنی چه؟
در مورد من، پس از اینكه شلاق اولیه كه با فحش و توهین و توسری و كشیده تكمیل میشد سودی نداد، یعنی آقایان نتوانستند در مورد دروغ شاخدار ساخته شده كه در زیر آنرا شرح خواهم داد از من تائـیدی بگیرند، مرا به دستبند قپانی بردند.
در پاسخ به من گفتند كه افراد دیگر (حسن قائم پناه) گفته كه شما از شورویها مقدار زیادی سلاح گرفته و آنها را احتمالا در جنگلهای مازندران و در بعضی باغهای اطراف تهران و بخشی را در خراسان مخفی كردهاید.
پاسخ من این بود كه آیا این احمقانه نیست كه اسلحه از شورویها به میزان زیاد بگیریم و آن را در جنگلهای مازندران مخفی كنیم؟ آیا من به تنهائی میتوانم چنین كاری را انجام دهم؟ آنهم با وضع مزاجیام. آیا یك نفر دیگر هم در میان این صدها بازداشت شده هست كه بگوید با من در گرفتن اسلحه و مخفی كردن آن كمك كردهاست؟ یكنفر هم پیدا نشد!
اگر هم شما عقیده دارید كه در یكی از باغ متعلق به دوستان، در اطراف تهران سلاحها پنهان شده، بروید آنها را در بیآورید.
من گفتم كه در جریان انقلاب، روزهای 21 و 22 بهمن افراد حزبی كه از چند ده نفر تجاوز نمیكردند مقداری بسیار محدود سلاح مانند همه مردم جمع كردند كه همانوقت آنها را كه میزان تقریبیش را در بالا گفتم، در یك خانه یا دو خانه مخفی كردیم تا اگر روزی ضد انقلاب توانست ضربهای به انقلاب وارد سازد، ما بتوانیم با نیروی اندك خود به موازات نیروهای وفادار به انقلاب علیه نیروهای ضد انقلابی وارد عمل شویم.
ثانیا- تمام اسناد و صورت جلسات هیات دبیران، یكجا بدست شما افتادهاست. در این صورت جلسات، نه تنها كلمهای از اینكه چنین صحبتی حتی با هزار فرسنگ فاصله شده باشد دیده نمیشود، بلكه درست برعكس، درست چند هفته پیش از بازداشت، كه از گوشه و كنار میشنیدیم و همه رفتار مامورین تعقیب كه شب و روز با گروههای كاملا مجهز در تعقیب ما بودند احساس میكردیم كه مقامات جمهوری اسلامی به علل سیاسی عمومی در صدد وارد آوردن ضربهای به حزب ما هستند و به همین جهت در هیات دبیران باتفاق آراء تصمیم گرفتیم كه كادر رهبری مركزی حزب را بطور غیرقانونی از كشور خارج كنیم و به تشكیلات كوچك مخفی حزب كه مسئولیت تدارك فنی این كار را داشت ماموریت داده شد كه امكانات تدارك دیده خود را آماده سازد.
حضرت آیتالله!
آیا این خندهآور نیست كه كسانی را متهم به تدارك كودتا كنند كه درست در همان دوران مورد ادعای آقایان اتهام زننده، این افراد میكوشند از كشور فرار كنند!
در گزارش ساختگی كه به افراد رهبری زیر شكنجه تحمیل شد، درست از همین افراد بعنوان رهبران بخشهای سیاسی - نظامی - تشكیلاتی و تبلیغاتی كودتا نام برده شدهاست و از این بالاتر، حتی لیست "كابینه" پس از پیروزی كودتا را سرهم كرده بودند كه در آن گویا كیانوری رئیس جمهور(!!)، فلانی نخست وزیر، عموئـی وزیر خارجه و دیگری وزیر جنگ و ... .
واقعا تعجبآور است كه چه "مغزهای داهیانهای" این كمدی بیمزه را تنظیم كرده بودند. البته تصور نفرمائید كه این نامگذاریها تنها به این نامگذاریها باقی مانده بود. در این دوران، در هر بخشی كه من را میبردند از پاسداران و ... ( نقطه چین در متن است) كه البته بعلت داشتن چشم بند، من آنها را نمیشناختم یكی توی سر من میزدند و میگفتند: {حال آقای رئیس جمهور چطور است؟}
در همان دو سه ماه اول بازداشت، بر اثر فشارهای سنگین، من دوبار دچار خونریزی معده شدم كه تنها با كمك سرم مرا از مرگ نجات دادند.
شب یازدهم اردیبهشت (اول ماه مه) بازجویم به من گفت: {ما همه با اسلحه به خانه میرویم و در انتظار كودتا خواهیم بود. تو بدان كه ما به نگهبان بند یك نارنجك دادهایم كه اگر صدای یك تیر در شهر بلند شود، او نارنجك را از درون سوراخ در سلول تو به داخل خواهد انداخت.}
پاسخ من با تبسم به او این بود: {امیدوارم شب را راحت بخوابی و فردا صبح همدیگر را خواهیم دید.} جریان بدرستی مانند گفتههای من پایان یافت و روشن شد كه مسئله "كودتای حزب توده ایران" بادكنكی بیش نبودهاست.
در پایان سال 1362 بخش عمده و پس از چند ماه بقیه زندانیان تودهای برای رفتن به دادگاه به زندان اوین منتقل شدیم.
در زندان اوین بجای اینكه بر پایه پروندههای ساخته شده در بازداشتگاه طبق ماده 32 قانون اساسی دادنامهها در اسرع وقت تسلیم دادگاه گردد، جریان بازجوئـی با همان تفصیل دوباره از اول شروع شد و همه ما مجبور بودیم كه به صفحات دور و دراز پرسشها پاسخ بدهیم، تنها با این تفاوت كه در اینجا، تا آنجا كه من آگاهی دارم، شكنجههای بازداشتگاه تكرار نشد.
ولی این واقعیت را باید یاد آور شوم كه در جریان بازداشتگاه و اقامت در اوین 11 نفر از اعضای كمیته مركزی حزب، كه بازداشت شده بودند و اسامی آنانرا در زیر میآورم، بدرود حیات گفتند:
1- آقای رضا شلتوكی
2- آقای تقی كی منش ( این دو نفر جزو آن گروه افسران تودهای بودند كه 25 سال در زندانهای شاه معدوم مقاومت كردند.)
3- آقای گاگیك (كه در زمان شاه جمعا 15 سال در زندان و یكبار هم با خود شما در زندان بوده و در اولین شب گرفتاری شما كه در سلول انفرادی بودید برای شما سیگار آورده بود. بار دیگر هم كه حاج آقای مصطفی خمینی، فرزند بزرگ امام را به زندان آوردند و بدون بالاپوش در زمستان سرد در سلول انفرادی افكندند، گاگیك یك پتو از بالاپوش خود را برای ایشان برد و ضمنا یادآوری كرد كه او ارمنی است و تودهای است. آیتالله حاج آقا مصطفی در پاسخ از او سپاسگزاری كرده و گفتند {در چنین شرایطی این مسایل اهمیت ندارد.})
4- آقای باباخانی كه در زمان طاغوت سالها در زندان بسر برده و مدتی هم با آقای لاجوردی در زندان مشهد بودهاست.
5- پرفسور آگاهی، استاد فلسفه.
6- حسن قزلچی، شاعر و نویسنده پیر مرد كرد.
7- حسن حسینپور تبریزی
8- علی شناسائـی (این دو نفر كارگر قدیمی بودند و هر دو پس از كودتای 28 مرداد چندین سال زندانی بودهاند)
9- محسن علوی - دبیر سابقهدار ریاضیات - (آقای علوی پس از 28 مرداد زندانی شد و زیر شكنجههای حیوانی جلادان ساواك دست چپش بطور كامل فلج شده و به شانهاش آویزان بود)
10- آقای انصاری از اهالی تركمن صحرا و دكتر در علوم اجتماعی و ادبیات تركمن در اتحاد شوروی.
11- آقای رحمان هاتفی.
از مرگ 10نفر (شمارههای 11 تا 2) هیچگونه اطلاعی ندارم و نمیدانم آنها زیر شكنجه و یا بر اثر شكنجه و یا در پی بیماری جان سپردهاند. بطوری كه من در بهداری زندان اطلاع پیدا كردم، هیچگونه سابقهای از مرگ آنان و یا بیماری خطرناك در بهداری زندان اوین نیست.
در مورد آقای رضا شلتوكی؛ ایشان مدتی مدید مبتلا به سرطان معده بودند و به همین علت نمیتوانستند از غذای زندان بجز نان خالی چیزی بخورند. دوستانی كه با او در یك بند، در سلولهای نزدیك به هم زندانی بودند، گفتهاند كه بارها، صدای التماس او را شنیدهاند كه نان میخواسته و مسئول پخش غذای زندان از دادن نان اضافی به او خودداری میكردهاست.
پس از انجام محاكمات، در تابستان 1364 كه شرح آن را پس از این خواهم داد، چند نفری، از آنجمله آقای حجری - عموئـی - شلتوكی - باقرزاده - ذوالقدر (همه از افسران 25 سال زندان كشیده دوران شاه) - بهرام دانش و دكتر احمد دانش و فرج الله میزانی را به یك اتاق در حسینه منتقل ساختند.
آقای عموئـی و دیگران میگفتند كه از شلتوكی ورزشكار و نیرومند جز پوست و استخوان چیزی باقی نمانده بود و پزشكان هم جز داروی مسكن كاری برای او نمیكردند، تا اینكه دیگر امیدی به زنده ماندنش باقی نمانده بود، او را ابتدا به بیمارستان زندان و بعدا به كمك خانوادهاش به بیمارستانی در تهران منتقل كردند و پس از آنكه دیگر پزشكان امیدی به زنده ماندنش نداشتند، دوباره به بیمارستان زندان منتقل شد و در آنجا به وضع دردناكی جان سپرد.
پس از مرگ نه جنازهاش را به خانوادهاش تحویل دادند و نه اینكه محل دفن او را به خانوادهاش اطلاع دادند. حتی به خانوادهاش قدغن كردند كه مبادا مراسم عزاداری برای او ترتیب دهند.
آقای عموئـی خاله زاده آقای شلتوكی است و این اطلاعات را از راه خانوادگی پیدا كردهاست.
در مورد 10 نفر دیگر، تنها پس از پایان محاكمات كه همه ما را از سلولهای بند 209 به بند جدیدا ساخته شده بنام آسایشگاه، كه براستی نام بسیار بیمسمائـی است، به سلولهای انفرادی منتقل كردند، آقای عموئـی میگوید كه گاگیك را دیده كه چون خود مستقلا نمیتوانسته راه برود، دو نفر او را بغل كرده بودند. او یك پیراهن مندرس و یك شلوار از آن مندرستر در برداشته كه تمام بدنش از پارگی شلوار پیدا بودهاست. پس از این تاریخ دیگر هیچیك از افرادی كه ما طی چند سال دیدیم، از او خبری نداشته است.
چرا او به آن حال و روز افتاده بود؟ آیا در اوین هم همان برنامه شكنجه زندان 3 هزار تكرار شده بود؟
در هر حال این پرسش باقی میماند كه به كسی كه در سرمای زمستان بالاپوش خود را به آیتالله مصطفی خمینی میدهد، پیروان او حتی یك پتوی پاره ندادهاند تا آن را به كمر خود ببندد و این راه دراز را در زندان، در آن وضع در برابر چشم دهها ودهها مامور و كارمند عبور نكند و مورد استهزا قرار نگیرد.
از زمان انتقال، از زندان 3 هزار به زندان اوین تا پایان محاكمات در تابستان 1364 و تا چند ماه پس از آن، در سلولهای انفرادی 80/1 متر در 80/2 متر بودهایم. در برخی سلولها 3 - 2 و در موارد كمی حتی 5 یا 6 نفر زندانیبودهاند. از هواخوری بكلی محروم بودیم و هفتهای یكبار امكان استفاده از حمام داشتیم.
همسرم مریم فیروز و من در تمام این مدت دوبار و هر بار چند دقیقه در مقابل بازپرس همدیگر را دیدیم و از دیدار با بستگانمان تا زمان آزادی دخترمان (نزدیك به یكسال پس از انتقال) محروم بودیم.
همانجور كه در گذشته هم یاد آور شدم، دخترمان افسانه پس از یكسال شكنجه و بازجوئـی در زندان 3 هزار به زندان اوین منتقل گردید، بازپرسی مجددا انجام گرفت و در پایان نمونه دیگری برای نمایشنامه مشهور شكسپیر بنام "هیاهوی زیاد برای هیچ" پیدا شد و افسانه بدون محاكمه و محكومیت آزاد گردید و تنها دو سال از زندگیش تباه شد و فرزند كوچكش (13 - 11 سالگی) بیسرپرست ماند، زندگیش متلاشی شد و بخشی از دار و ندارش غارت شد.
در مورد زندانیانی كه هنوز در جریان بازپرسی هستند، برای جلوگیری از تبانی، جلوگیری از تماس آنان قابل درك است. ولی در زندان اوین كه من شاهدش هستم، امكان تماس، حتی سلام و علیك بین زندانیان آشنا كه در سلولهای مختلف هستند (باستثای بخش عمومی) قدغن است، حتی برای زندانیانی كه سالهاست محاكمهشان تمام شده و حتی برای زندانیانی كه مدتها و گاهی سالها در یك سلول با هم بودهاند. اگر در سالن ملاقات یا تصادفا در بهداری بهم برخورد كنند، نه تنها حق سلام علیك با هم ندارند، بلكه اگر سلام و علیكی با هم بكنند مورد مواخذه قرار میگیرند.
جریان محاكمه
نمونه دادگاه ما (آقای محمد علی عموئـی - آقای مهدی پرتوی - نورالدین كیانوری) مانند همه دادگاههای دیگر خود سند گویائـی است برای زیر پا گذاردن مواد قانون اساسی ازسوی مراجع قضائـی.
اصل 35 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران - در همه دادگاهها طرفین دعوا حق دارند برای خود وكیل انتخاب نمایند و اگر توانائـی انتخاب وكیل نداشته باشند، باید برای آنها امكانات تعیین وكیل فراهم گردد.
معمولا در همه دادگاهها شیوه عمل اینست كه پس از تنظیم دادنامه از سوی دادستان و ابلاغ آن به متهم، نامبرده وكیل و یا حتی وكلای خود را انتخاب میكند و پس از آن اجازه مطالعه پرونده به متهم و وكیل و یا وكلایش داده میشود و پس از آن روز جلسه دادگاه تعیین و دادرسی آغاز میشود.
در دوران طاغوت كه من و شماری دیگر از رهبران و مسئولین حزبمان به بازداشت و محاكمه كشیده شدیم و دادستان نظامی برای من و چند نفر دیگر (از 14 نفر) تقاضای مجازات اعدام كرده بود، جریان عینا همینطور بود. ما دوازه وكیل درجه اول تهران را انتخاب كردیم، بطور دسته جمعی. این آقایان حتی بدون دریافت یكشاهی از ما، در تمام مدت محاكمه كه چند هفته بطول انجامید، شجاعانه و بیدریغ از ما دفاع كردند و در پایان علیرغم تهدید شاه به قضات محاكمه، یكی از 3 قاضی (سرهنگ بزرگ امید)، علیرغم دو قاضی فرمایشی دیگر، رای بر برائـت كامل ما داد.
البته این رای به بهای بسیار گرانی برای این شخصیت والای انسانی تمام شد. او را پس از مدتی خلع درجه كرده و به زندان محكوم كردند، ولی نام نیك او در تاریخ محاكمات فرمایش دوران ننگین حكومت طاغوت باقی ماند.
پس از 28 مرداد 1332 هم كه عده زیادی از رهبران و اعضای حزب ما به زندان افتادن و آزموده قصاب دادستان نظامی بود، همه متهمان تودهای از همین حقوق كه در قانون اساسی جمهوری اسلامی در نظر گرفته شده است، برخوردار بودند.
ولی در محاكمات ما چند اصل از اصول قانون اساسی جمهوری بطور كامل زیر پا گذاشته شد.
اول اینكه مختصر دادنامه دادستان انقلاب 2 سال پس از بازداشتمان در اواخر زمستان 1363 بما ابلاغ شد.
دوم اینكه بما امكان تعیین وكیل و مطالعه پرونده داده نشد.
سوم اینكه- دادرسی ها در دهم تیرماه 1364، یعنی درست سه سال و نیم پس از بازداشتمان آغاز شد و دادخواست بدون توجه به تناقضات شگفت انگیزی كه در پروندههای بازپرسی بود، بدون توجه به مواد قانون اساسی در مورد بیاعتبار بودن اعترافاتی كه با اعمال فشار، تهدید و شكنجه گرفته شده است، تنظیم شدهاست.
در دادخواست دادستان انقلاب بدون توجه به اینكه "بادكنك ساختگی كودتا" بطور مفتضحی تركید، برای اكثریت افراد درخواست مجازات اعدام بر پایه ادعائـی: "قصد براندازی جمهوری اسلامی ایران" شدهاست.
خنده آور اینست كه حتی در مورد اینكه متهمی علیرغم شكنجه و فشار اعتراف به همان دروغهای ساخته شده نكرده، بازهم دادستان بر پایه "قصد براندازی جمهوری اسلامی" تقاضای مجازات كردهاست.
نمونه: در دادخواست همسرم، مریم فرمانفرمائیان، زیر ماده 4 چنین گفتهشدهاست: "دروغگوئـی و كتمان حقایق در مسیر كلیه بازجوئـیها"
ملاحظه میفرمائید كه دادخواستها تا چه اندازه بدون هیچگونه پایه واقعی تهیه شدهاست.
از همه اینها خندهدارتر دو مورد زیر است:
1- آقای فریبرز صالحی در 8 شهریور 1360، یعنی نزدیك به یكسال و نیم پیش از بازداشت ما، بازداشت شد و از آن روز تا زمانی كه اعدام شد (تابستان 1367) در زندان بود.
2- آقای دكتر فریبرز بقائـی در 15 تیرماه 1360 یعنی بیش از یكسال و نیم پیش از بازداشت ما بازداشت گردید و هنوز با وجود دریافت یك درجه تخفیف از اعدام به حبس ابد در زندان است و شب و روز بكار پزشكی در زندان مشغول است.
حتی برای این دو نفر هم دادستان انقلاب به جرم "قصد براندازی جمهوریاسلامی ایران" تقاضای اعدام كردهاست. براستی كه شگفت انگیز است.
اكنون چند كلمه در باره"قصد براندازی":
همانطور كه گفته شد، مسئله كودتا بطور مفتضحانهای رسوا شد تا آنجا كه حتی در بازجوئـی گروه دوم از رهبران حزب توده ایران كه در اردیبهشت 1362 بازداشت شدند، دیگر از سوی بازجویان مسئله طرح كودتا مطرح نگردید، حتی دادستان انقلاب هم نتوانسته است روی این نكته تكیه كند.
دادرسی بدون اطلاع پیشین، بدون آگاهی از متن گسترده دادخواست عمومی دادستان انقلاب، بدون وكیل، بدون خواندن پرونده و پیدا كردن تناقضات درون آن آغاز و طی چند جلسه كوتاه دو ساعتی به پایان رسید. رای دادگاه هم تا امروز كه 4 سال و نیم از آن تاریخ میگذرد به من و آقای عموئـی ابلاغ نشدهاست. باین ترتیب من اكنون چهار سال و نیم است كه مانند سالهای طولانی در دوران مبارزه با رژیم طاغوت روی سكوی زیر چوبه دار ایستادهام و هر روز منتظرم كه رای دادگاه كه مسلما اعدام است، به من ابلاغ و بموقع اجرا گذاشته شود.
زندگی پس از دادرسی
دوران 5/4 سال پس از پایان دادرسی برای زندانیان تودهای و از آن جمله من، فرازهای كم بلندی و پر نشیبهای ژرف و تا حد بدون بازگشت داشتهاست.
از مدتها پیش از آغاز دادرسی از سوی حوزه علمیه قم یكی از روحانیون بنام آقای موسوی زنجانی با من تماس گرفت و از من در باره مسائل گوناگون مثل مسئله "تعاونیها" و نقد چند كتاب سیاسی مشكوك (ارتباط با دار و دسته مظفر بقائـی و محافل امریكائـی)، مناسبات حزب توده ایران و دكتر مصدق و ... تحلیل و اظهار نظر خواستند. من هم در هر مورد با تفصیل و استدلال این تحلیلها را تهیه و در اختیار ایشان میگذاشتم. پس از دادرسی هم تا تابستان 1365 كه جریانش را شرح خواهم داد، این همكاری ادامه داشت.
پس از مدتی آقای "رازانی"، دادستان انقلاب از من خواستند كه یك سلسله درسهائـی را برای آشنائـی حوزه علمیه قم با ماركسیسم و بویژه كتاب "كاپیتال" كارل ماركس بصورت نوار تهیه نمایم. من به ایشان گفتم كه دوستمان فرجالله میزانی( كه در تابستان 1367 اعدام شد) تخصص در اقتصاد سیاسی دارد و برای این كار از من مناسبتر است. ایشان هم این پیشنهاد را پذیرفتند و از همان زمان آقای موسوی زنجانی هر هفته یك روز به اتاقی كه ما (7 نفر) با هم زندانی بودیم میآمدند و با رادیو ضبط صوت طی دو ساعت مطالبی را كه آقای میزانی تهیه كرده بود، روی نوار ضبط كرده و نوشته آن را كه طبیعتا مفصلتر و كاملتر بود از ایشان گرفته و با خود میبردند. كار تدریس جلد اول كاپیتال در مدت نزدیك به 10 ماه پایان یافت و جلد دوم آغاز گردید كه با حادثه زیر این جریان متوقف گردید.
بطوریكه آقای موسوی زنجانی میگفت، مسئولین ذیصلاحیت در حوزه علمیه قم از نتایج كار بسیار راضی بودند.
ضمنا در همین دوران بطور تلویحی به ما اینطور فهمانده شد كه مسئله اعدام ما دیگر منتفی است. البته بعدا معلوم شد كه اینطور نبودهاست. شاید در آن زمان تصمیم مقامات عالی اینجور بوده و بعدا به علل سیاسی تغییر پیدا كرده است.
در این دوران وضع ما در زندان عادی بود و از حقوق عمومی زندانیان بدون ترجیح برخوردار بودیم. روزی یكساعت هوا خوری داشتیم و گاهی هم بیشتر. در مورد شخص من كه علاوه بر مسائل عمومی، مسئله دیدار با همسر هم مطرح بود، پساز پایان دادرسی بطور نامنظم هر از چندی (دو ماه یكبار) دیداری داشتیم. در تابستان 1365 به یكباره این وضع عادی دگرگون شد. علت آن چنین بود:
آقای مجید انصاری كه سرپرست اداره زندانهای بود، در گفتگوئـی با خانوادههای زندانیان سیاسی و بویژه زندانیان تودهای كه از ایشان خواستار عفو بستگان خود بودند، با لحن بسیار زننده همان اتهامات واهی را كه شرحش داده شد تكرار كرده و در ضمن یك دروغ شاخدار و یك تهمت نسبت به شخص من اظهارداشت. این مصاحبه در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید. این دروغ چنین بود: {كیانوری دبیراول حزب توده در یك جلسه وسیع در حسینه زندان اوین در برابر زندانیان تودهای سخنرانی مبسوطی در رد ماركسیسم و درستی اسلام كرده و در پیامد این سخنرانی عده زیادی از حاضرین در جلسه با شور نسبت به ماركسیسم ابراز انزجار كردند.}
البته این ادعای ایشان بكلی دروغ بود. من طی نامهای بوسیله آقای موسوی زنجانی به ایشان یادآور شدم كه اینگفته ایشان دروغ است و اتهام و خواستار آن شدم كه آن را در همان روزنامه اطلاعات تكذیب كنند. در مورد پرونده ما هم نوشتم كه بخش اعظم اتهامات مطلبی بیاساس بوده و اگر اعترافاتی در پرونده ما هست، این اعترافات زیر شكنجه به آنان تحمیل شدهاست.
آقای انصاری بجای آنكه مانند یك مسلمان واقعی در صدد تصحیح اشتباه خود، لااقل در مورد اتهام نادرستی كه به من زده بود برآید، با كینتوزی غیر قابل وصفی به آزار نه تنها من بلكه سایر افراد رهبری حزب كه در آن اتاق با من بودند، برآمد.
همان فردای روزی كه من نامه را برای ایشان فرستادم، مرا از اتاق دسته جمعی جدا كردند و به سلول انفرادی با شرایط بسیار سنگین منتقل كردند. 1- من ممنوع الملاقات با دخترم و همسرم شدم؛ 2- همه كتابها و یادداشتها و هرگونه وسائل نوشتن از من گرفته شد؛ 3- هواخوری از من سلب شد؛ 4- از تلویزیون هم كه در اتاق دسته جمعی داشتیم، خبری نبود؛ 5- آقای انصاری در همان اولین شب به سلول من آمد و به من ابلاغ كرد كه چون من در نامه خود، ایشان و مقامات قضائـی جمهوری اسلامی را زیر سئوال بردهام، حكم اعدام من مورد تائید قرار گرفته و بزودی اعدام خواهم شد.
بهاین ترتیب، من درست 4 ماه در بیخبری مطلق ازهمه جا هر شب و هر روز و هر ساعت منتظر احضار برای اعدام بودم.
پس از دو سه روز معاون آقای انصاری به سلول من آمد و پس از تهدید زیاد و پرخاش از من خواست كه از اعتقاداتم دست بردارم و مسلمان شوم تا در وضع من بهبودی حاصل شود.
پاسخ من به ایشان این بود كه {من ترجیح میدهم كه اعدام شوم تا به پستی ریاكاری و دروغگوئـی دچار نشوم. من جمهوری اسلامی ایران را دوست میدارم و هوادار جدی خط امام هستم و در باره حكم دادگاه در باره خودم هم آن را پذیرا میباشم.} همین مطالب را هم در نامه به آقای انصاری نوشتم.
باین ترتیب من چهار ماه درانتظار اعدام و بیخبر از همسرم بودم و پس از چهار ماه مرا به سلول جمعی بازگرداندند. در آنجا آگاه شدم كه چند روز پس از انتقال من به سلول انفرادی، افراد دیگر اتاق را هم به سلول های انفرادی فرستادند و پس از چند هفته اقامت در سلول انفرادی، آنها را در گروههای كوچكتر به اتاقهای كوچكتر گروهی فرستادند. در مورد آقایان فرج الله میزانی و منوچهر بهزادی كه هر دو، چه تا آن زمان و چه بعدها برای حوزه علمیه قم فعالانه كار میكردند، این اقامت در سلول انفرادی ماههای بیشتری ادامه یافت، علتش هرگز برایم معلوم نشد.
در اثر این اقدام آقای انصاری كارهای ما هم برای حوزه علمیه قم تعطیل گردید.
پس از 8 ماه دوباره اجازه ملاقات با همسرم را دادند. او گفتكه آقای انصاری پس از دیدار با من به سلول او رفته و با پرخاش او را هم مانند من ممنوع الملاقات با من و دخترمان كرده و هواخوری هم كه او در تمام مدت زندان تا سال 1366 هرگز نداشتهاست. همسرم به من گفت كه در این مدت 8 ماه، 8 تا10 نامه برای من نوشته كه من تنها پساز انتقال به اتاق عمومی، یكیاز این10 نامه را دریافت داشتهام و ظاهرا نامههای دیگر بعنوان اسناد نوین ارتكاب جرم و یا "غنائم جنگی" ضبط شدهاست. با فشارهائـی كه به سایر دوستان و همسرم در پیامد نامه من به آقای انصاری وارد گردید، یكبار دیگر مفهوم این شعر زیبای پارسی واقعیت پیدا كرد:
" گنه كرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری"
خوشبختانه در این مورد، گردن زدنها به خون كشیده نشد. پس از 8 ماه درد و رنج وضع به حال عادی برگشت، اما با كمال تاسف وضع به این حال باقی نماند و پس از كمی بیش از یكسال مصداق این شعر بشكل دردناكی به واقعیت تبدیل شد و صدها نفر از افراد بیگناه تودهای به جوخههای تیرباران سپرده شدند.
حضرت آیتالله
همانجور كه حضرتعالی آگاهی دارید، در تابستان 1367 پس از عملیات "مرصاد" در ماههای خرداد تا مهر ماه عده بیشماری از زندانیان در زندانهای كشور و بویژه در زندانهای تهران (اوین و رجائـی شهر) اعدام شدند و در میان آنان تعداد زیادی از زندانیان تودهای كه نهتنها كوچكترین رابطهای با مجاهدین خلق هرگز نداشتند، بلكه برعكس، همیشه آماج دشمنی آنان بودهاند و این دشمنی با زندانیان تودهای درست به این علت بود كه زندانیان تودهای، حتی آنان كه به اعدام محكوم شده بودند، همواره از جمهوری اسلامی ایران و خط امام پشتیبانیكردند.
من از تعداد تیرباران شدگان آگاهی دقیقی ندارم، تنها در كنار آن 11 نفر مفقود شدگان كه در زندان بدرود حیات گفتهاند، من اسامی 50 نفر از اعدام شدگان- توده ای- را در اختیار دارم و بدون تردید تعداد واقعی اعدام شدگان توده ای خیلی بیشتر از این شمار است.
حضرت آیتالله
شگفت انگیز است كه در این "كشتار" نه تنها تعداد معدودی كه زیر حكم اعدام بودند، بلكه شمار زیادی از افرادی كه محكومیتهای غیر اعدام داشتهاند، مانند حبس ابد، بیست سال، 15 سال و حتی 6 - 5 سال بدون هیچگونه دلیل تازهای اعدام شدهاند.
آیا همه آنچه در این نامه نوشتهام و به وجدان انسانیم سوگند كه یك كلمه از آن خلاف واقع و حقیقت نیست، در چارچوب عدالت اسلامی میگنجد؟
تنها امید من اینست كه این نامه، این پیامد را داشته باشد كه اینگونه جریانات در آینده تكرار نشود.
بخش دوم از نامه نورالدین کیانوری، درباره دهه مخوف 60 در زندان های جمهوری اسلامی را می شنوید. دهه ای که مردم نمی دانستند و اجازه نمی دادند بدانند در زندان ها چه می گذرد و با زندانیان چه می کنند. این بی خبری تا فاجعه قتل عام زندانیان در سال 1367 ادامه یافت. پس از آزادی جان به در بردگان آن فاجعه و کشف قبرهای دسته جمعی در "خاوران" بتدریج پرده از روی بخشی از آنچه در زندان ها گذشته بود کنار رفت. آزادی زنان زندانی این دهه، فصل دیگری از جنایات را آشکار ساخت. اسدالله لاجوردی که عامل مستقیم اجرای تاریخی ترین جنایات این دوران است، پس از بیرون آمدن از زندان اوین، با دست هائی که آلوده به خون بود وصیت نامه ای نوشت و در آن یاد آور شد که " کار هنوز تمام نیست. باید رهبران و کادرهای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را هم قتل عام کرد!"
دردهه 60 زندان ها و دادگاه های انقلاب و دادستانی های انقلاب در اختیار حزب موتلفه اسلامی بود. بنابراین سهم موتلفه در آنچه روی داد، سهم بزرگی است. اسدالله لاجوردی عضو رهبری موتلفه اسلامی بود. وقتی امروز و در گرماگرم تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری، موتلفه اسلامی با تمام وزن خود پشت احمدی نژاد قرار می گیرد، چندان نباید متعجب بود که عده ای را بسیج کنند تا به جای سئوال از احمدی نژاد و موتلفه اسلامی، میرحسین موسوی را بر صندلی اتهام فاجعه دهه 60 بنشانند.
موتلفه اسلامی 30 سال است بزرگترین تشکیلات مالی، یعنی کمیته امداد را دراختیار دارد و پیوسته یکی از رهبران آن، ریاست این بنیاد عظیم مالی را برعهده داشته است. این کمیته نزدیک به 5 میلیون مردم دست به دهان و حاشین نشین شهرها را وابسته به مواجب اندکی کرده که به آنها پرداخت می کند. به این ترتیب است که وزن موتلفه برای حمایت از احمدی نژاد 5 میلیون رای است!
در بخش دوم نامه کیانوری به علی خامنه ای، ما با آن گوشه از فاجعه، در پشت درهای بسته اوین و زندان توحید؛ یا همان "کمیته مشترک زمان شاه" آشنا می شویم، که حتی نماینده حقوق بشر سازمان ملل، یعنی "گالیندوپل" نیز با آنکه در بازدید از اوین با گوشه هائی از آن آشنا شد، سکوت را ترجیح داد. حتی گزارش بسیار مختصر او از این بازدید و گفتگو با کیانوری در اوین، در روزنامه های اروپائی و امریکائی بازتابی نیافت و نشریات گروه های اپوزیسیون جمهوری اسلامی نیز درباره آن سکوت کردند. زیرا آنها توده ای بودند و حامی انقلاب و آیت الله خمینی و به همین دلیل و به زعم آنها، لابد حقشان بود شکنجه شوند و سپس اعدام!
بخش دوم را بشنوید:
18 شب پشت سر هم مرا ساعت 8 بعدازظهر به اطاقی واقع در اشكوب دوم می بردند و دستبند قپانی میزدند. این جریان تا ساعت 6 - 5 صبح یعنی 9 تا 10 ساعت طول می كشید. تنها هر ساعت مامور مربوطه میآمد و دستها را عوض میكرد. چون ممكن است شما ندانید كه دستبند قپانی چگونه است، آنرا توضیح میدهم.
این شكنجه عبارت از اینست كه یك دست از بالای شانه و دست دیگر را از پشت بهم نزدیك میكنند و بین مچ دو دست یك دستبند فلزی زده و با كلید آنرا قفل میكنند. درد این شكنجه وحشتناك است.
طی 18 شب كه من زیر این شكنجه قرار داشتم، دو بار هم در تعویض ساعت به ساعت آن "غفلت" شد و از ساعت 12 نیمه شب تا 5 صبح به همان حال باقی ماندم. علت اینكه چرا اینقدر طول كشید این بود كه من به آنچه میخواستند به "زور" اعتراف كنم، تسلیم نشدم.
من 18 كیلو گرم از وزن خود را از دست دادم و تنها پوست و استخوان از من باقی ماند. تا آن حد كه بدون كمك یك نفر حتی یك پله هم نمیتوانستم بالا بروم و برای رفتن به دستشوئـی هم محتاج به كمك نگهبان بودم.
پیامد این شكنجه وحشتناك كه هنوز هم باقیست، اینست كه دست چپ من نیمه فلج است و دو انگشت كوچك هر دو دستم كه در آغاز كاملا بیحس شده بود، هنوز نیمه بیحس هستند. یادآوری میكنم كه من در آن زمان 68 ساله بودم.
همسرم مریم را آنقدر شلاق زدند كه هنوز پس از 7 سال، شب ها، هنگام خوابیدن كف پاهایش درد میكند.
البته این شكنجه او با انواع توهین ها و با ركیكترین ناسزاگوئـیها تكمیل میشد (فاحشه، رئـیس فاحشهها و ...)
آنقدر سیلی و توسری به او زدهاند كه گوش چپ او شنوائیش را از دست داده است. یادآور میشوم كه او در آن زمان پیر زنی 70 ساله بود.
خواهش میكنم عجله نفرمائید و نیاندیشید كه بدترین نوع شكنجه یا باصطلاح تعزیر همین بود. نه، از این بدتر هم دو نوع دیگر بود.
نوع اول شكنجه جسمی بود و آن اینجور بود كه فرد را دستبند قپانی میزدند و با طنابی به حلقهای كه در سقف شكنجهخانه كار گذاشته شده بود آویزان میكردند و او را به بالا میكشیدند، تا تمام وزن بدنش روی شانهها و سینه و دستهایش فشار غیر قابل تحمل وارد آورد. درد این شكنجه نسبت به دستبند قپانی ساده شاید ده برابر باشد. حتی افراد ورزیدهای مانند دوست عزیز ما آقای عباس حجری كه 25 سال در زندانهای مخوف شاه مردانه پایداری كرده بود، چندین بار از هوش رفت. آقایان به این هم بسنده نكرده و او را مانند تاب تلو، تلو میدادند.
دوست هنوز زنده ما آقای محمد علی عموئـی كه با آقای حجری و 5 جوانمرد دیگر از سازمان افسری حزب توده ایران پس از كودتای امریكایی - انگلیسی 28 مرداد 1332 به زندان افتاده و مانند یارانش 25 سال در همه زندانهای مخوف شاه معدوم مردانه پایداری كرد، شاهد زنده این شكنجههاست. البته نه شاهد دیدار، بلكه خود او زیر این شكنجهها قرار گرفته است.
آقای عباس حجری كه مردی ورزیده بود در اثر این شكنجه وحشتناك، دست راستش تا حد 4/3 فلج شده بود تا آنجا كه نمیتوانست با آن غذا بخورد.
مرا مسلما به علت آنكه دیگر جانی برایم باقی نمانده بود از این شكنجه معاف داشتند.
نوع دوم، شكنجه روحی بود. این نوع شكنجه كه در مورد من عملی شد، از همه شكنجههای دیگر دردناكتر بود. این شكنجه چگونه بود؟
پس از اینكه آقایان از تحمیل اعترافات به کودتا، به من با شكنجهها و باهدفی كه در بالا شرحش را دادم ناامید شدند، 3 بار مرا زیر این "آزمایش" قرار دادند.
بار اول مرا به اطاق شكنجه بردند. مریم همسرم را كه چشمش را بسته و دهانش را با دستمالی كه در آن فرو كرده بودند بسته بودند، روی تخت شلاق خوابانده و دهان مرا هم گرفتند و در برابر چشم من به پای لخت او شلاق زدن را آغاز كردند. این جریان پیش از شلاقزدنهای شدید مریم كه در بالا یادآور شدم بود، آقایان برای اینكه دست خود را به یك چنین كار ننگینی كه بدون تردید قابل دفاع نبود، آلوده نكرده باشند، یكی از افراد تودهای، بنام "حسن قائـمپناه را كه برای فرار از فشار، تن به پستی داده بود، مامور شلاق زدن كردند. پس از نشان دادن این منظره، مرا به پشت در سلول شكنجهگاه بردند و به زمین نشاندند و از من اعتراف به کودتا میخواستند تا شلاق زدن به پای همسرم را كه من صدای ضربات شلاق و ناله او را میشنیدم، پایان دهند. پس از چند دقیقه چون من حاضر به پذیرش آنچه از من میخواستند نشدم، یعنی قبول طرح كودتا، مرا به سلول خودم برگرداندند.
حضرت آیتالله
من اكنون 7 سال است كه زیر چوبه دار ایستادهام. سوگند به وجدان انسانیم كه حتی یك كلمه از آنچه در این نامه نوشتهام، غیر واقعی و حتی زیاده روی نیست.
حالا ادامه آنرا می نویسم.
چون من تسلیم نظریات آقایان نشدم، بار دوم - باز هم مرا به اطاق شكنجه بردند. این بار دخترم افسانه را خوابانده بودند و همان فرد پست در برابر چشم "آقایان" مشغول به شلاق زدن به پای برهنه او بود. باز هم مرا پشت در نشاندند و به گوش كردن نالههای دخترم مجبور كردند و از من خواستند كه خواسته آنان، یعنی اعتراف دروغ به کودتا را بپذیرم و چون حاضر نشدم بار سوم باز هم مرا شبی به اطاق شكنجه بردند.
این بار همسرم مریم را دستبند قپانی زده و به سقف آویزان كرده بودند. او پاهایش هنوز روی زمین بود. مرا به پشت در شكنجهگاه آوردند و گفتند اگر اعتراف نكنی، مریم را بالا خواهیم كشید. چون من حاضر به اعتراف نشدم دستور دادند كه مریم را به بالا بكشند. من تنها صدای نالههای مریم را كه چون دهانش با دستمال بسته بود، بطور مبهم شنیدم. پس از مدتی آقای "یاسر" كه در درون شكنجهگاه بود فریاد زد متهم از حال رفته، دكتر را بیآورید و مرا به سلول خود برگرداندند.
برای اینكه از حقیقتگوئـی دور نشوم، پس از چند هفته كه بازپرسیها بطور كلی در بخش عمومیاش پایان یافته بود، بازپرس مستقیم من آقای "مجتبی" به من گفت كه این جریان سوم یك صحنه سازی بود و نالهها را هم "یاسر" با صدای زنانه و مبهم كرده است. پس از دیدار كوتاهی كه با همسرم مریم داشتم او هم این حقیقت را تائید كرد و گفت او را بالا نكشیدند، تنها پنچ دقیقه نگهداشتند.
همانجور كه یادآور شدم، همه این شكنجهها برای این بود كه از افراد برجسته حزب توده ایران این اعتراف دروغ را بگیرند كه گویا حزب توده ایران تدارك یك كودتای مسلحانه برای سرنگون ساختن نظام جمهوری اسلامی ایران را میدیده؛ تدارك كودتائـی كه قرار بود در آغاز سال 1362 عملی گردد.
به دید من، آقایانی كه این دروغ شاخدار را ساخته بودند و اینهمه شیوههای غیر انسانی را برای گرفتن تائید برای این دروغ شاخدار ساخته بودند، این انگیزه را داشتند كه "دلیلی" برای درهم شكستن حزبی كه در چهار سال فعالیت قانونی خود، علیرغم انواع فشارها، هم از طرف نظام جمهوری اسلامی و هم از سوی نیروهای ارتجاعی و سایر گروههای راست و چپ نما همواره و بطور تزلزل ناپذیر از انقلاب، بیدریغ و با همه امكانات دفاع كرده و در همه رفراندومهای نظام با رای مثبت شركت كردهاست، "توجیهی مردم پسند" بسازند.
دلیل بدون پاسخ برای این نظر من، جریان بازجوئـی شاهد زنده و حاضر آقای محمد علی عموئی است كه نه تنها امروز، بلكه بارها و برای اولین بار چند سال پیش تمام جزئیات بازجوئـی وحشیانه و غیرانسانی را كه از او و از آقای عباس حجری بعمل آمده را در نامهای در حدود 40 صفحه بوسیله حجتالاسلام ناصری، نماینده حضرت آیتالله منتظری، برای ایشان فرستادهاند و از آن پس هم در موارد بیشمار هرگاه فرصتی پیدا شده، همه مطالب را باطلاع مقامات گوناگون رساندهاند.
جریان چنین بود كه از سوی بازجویان به آقای محمد علی عموئی و عدهای دیگر از كادر رهبری حزب تكلیف میشود كه گزارش دروغی و ساختگی در این باره كه حزب توده ایران (هیات دبیران كمیته مركزی كه در فاصله میان دو پلنوم همگانی افراد كمیته مركزی، بالاترین مقام رهبری حزب است) در یكی از جلسات چند هفته پیش از بازداشت خود تصمیم گرفتهاست كه تدارك كودتائـی را كه در بالا شرح دادم، ببیند. به دلیل عدم پذیرش آقای عموئـی و دیگران، آنان را در زیر سختترین شكنجهها قرار میدهند. آقای عموئـی، یعنی كسی كه در دوران طاغوت نه تنها 25 سال، یعنی تقریبا تمام جوانی خود را در زندانهای مخوف رژیم شاه گذرانده و شكنجههای جسمی عجیب و غیرقابل تحمل را تحمل نموده و من از شرح كامل آنچه برایشان گذشته است عاجزم و امیدوارم كه خود ایشان یكبار دیگر این جریان را باطلاع شما برسانند. همین روش درباره آقایان عباس حجری و رضا شلتوكی و چند نفر دیگر، منجمله شخص من اعمال گردیدهاست.
یكی از موارد كه مربوط به آقای عباس حجری بود پیش از این شرح دادم. در مورد دیگران هم مسلما به همین جور بوده است.
با همین شگردها، تا آنجا كه من شنیدهام از 12 نفر از اعضای رهبری مركزی حزب توانستند این اعتراف دروغ را كتبا بگیرند.
تنها من علیرغم همه فشارها حاضر به پذیرش این دروغ شاخدار نشدم. به من گفتند كه همه اعضای هیات دبیران كه در بازداشت هستند، این را پذیرفتهاند كه گویا حزب قرار است روز اول ماه مه یعنی11 اردیبهشت 1362 كودتا کند.
پاسخ همیشگی من این بود كه:
اولا اگر همه افراد حزب هم این را در برابر چشم من بگویند، من این دروغ را نمیپذیرم و برآنم كه آنها هم زیر همان فشارهائـی كه به من وارد شده و یا بدتر از آن به این دروغ اعتراف كردهاند.
ثانیا- آیا این مسخره نیست كه حزبی بخواهد با نزدیك به یكصد قبضه سلاح سبك (تفنگ) و مقداری نارنجك و یا دو تیربار سبك در برابر این نیروی عظیم سپاه و ارتش و پلیس و كمیتههای انقلاب و بسیجیان كودتا كند؟ شما كه ما را خیلی كار كشته و زرنگ میدانید، چگونه چنین "حماقتی" را به ما نسبت میدهید؟»